20 فروردین 1403
در طول این چند سالی که به تکلیف رسیدم. نه تنها فراموش نکردم روزه ام. بلکه روزهایی که روزه نبودم، هم فراموش میکردم، روزه نیستم و چیزی نمیخوردم. تنها یک بار فراموش کردم روزه ام. حسابی عصبانی شده بودم. به خاطر عادت همیشگی، که زمان عصبانیت باید چیزی… بیشتر »
نظر دهید »
05 فروردین 1403
مگر اینها زن نبودند!؟ مگر درد شما، دفاع از زن و حقوق زن نبود!؟ اما زن ایرانی کجا و زن فلسطینی کجا!؟ وقتی پیراهن یک زن ایرانی را علم کنی با حمایت منافقان داخلی، بیاطلاعی و جو زدگی جوانان میتوانی یک کشور را به آشوب بکشی. اما زنان غزه به چه کارت… بیشتر »
03 فروردین 1403
وقتی در حال چک کردن سایتها و کانالهای مختلف هستیم و کسی کنارمان نشسته باشد. حتی یک بچه ۵ یا ۶ ساله. احتیاط میکنیم و به نوعی از او ابا داریم. وقتی در یک مکان، تنها هستیم و متوجه دوربین مداربسته میشویم. خیلی مراعات میکنیم که کار اشتباهی انجام ندهیم.… بیشتر »
26 اسفند 1402
خانه کوچک و نقلی داشت. البته خانه که نه، بهتر است بگویم اتاق. اتاق ۱۶ متری، که هم پذیرایی بود و هم آشپزخانه. وقتی مادرم میخواست به خانهاش برود. کلی ذوق میکردیم و سریع آماده میشدیم. از بس مهربان بود و مهمان نواز. گاهی که مادرم آش محلی میپخت. یا دبه… بیشتر »
23 اسفند 1402
کافی بود کنارش بنشینی. چانهاش گرم می شد. و داغ دلش تازه. مادر شوهرم اصرار داشت بریم طبقه بالای خونشون بشینیم. من بدبخت قبول کردم. نگو میخواسته زاغ سیاه منو چوب بزنه. خوب چرا خونه اجاره نکردین؟ شوهرم تازه ماشین خریده بود. پول نداشتیم. باید کلی قرض و… بیشتر »