این روزها با پاسخ موشکی ایران، به خود افتخار کردیم.که فرزندان کشوری هستیم که برترین قدرت های جهان جرأت نگاه چپ به او را ندارند.
اما در پس این توانمندی، تلاش شبانه روزی چه کسانی بوده است؟
چه کسانی برای رسیدن به این نقطه، خون دل خوردهاند؟
از طهرانی مقدم، فقط اسمش را شنیده و از حاجیزاده فقط عکسش را دیده بودم.
اینها که سرداران نام آور هستند. بقیه که سربازانی گمنام، در مجموعه موشکی ایران اند.
کتاب خط مقدم، روایتی از دو سال تلاش شهید طهرانی مقدم به همراه تیم موشکی، دررابطه با تشکیل سازمان موشکی، تهیه اولین موشک و دردسرهای انتقال و پرتاب آن به قلم خانم فائضه غفار حدادی نگاشته شده است.
به دماغه هواپیما نزدیک شد. در باز بود.
لولههای دراز موشک از همان بیرون هم دیده میشدند. حاجیزاده گردنش را دراز کرد و داخل هواپیما را دید زد. اولین بار بود که موشکی را از نزدیک میدید. فکر نمیکرد اینقدر دراز و بدقواره باشد. حالا چطور میخواست این درازهای بیقواره را جابجا و پنهان کند؟
نسخه رایگان کتاب در اپلیکیشن فراکتاب.
همه چیز دستشان بود؛ کلی سرباز و اسلحه و توپ و تانک داشتند، اما حریف مردم نمیشدند. ساعت عبور و مرور تعیین میکردند، همان حکومت نظامی، ولی یک حرف امام کافی بود تا مردم بیرون بریزند یا سربازها از پادگانها فرار کنند.
اوستا حبیب خیلی به خط و ربط سیاسی کار نداشت؛ سرش به کار خودش گرم بود. میرفت سر ساختمان و برمیگشت. عوضش خانه رسیده و نرسیده، من شروع میکردم. برایش منبر میرفتم. آنقدر زیر گوشش خواندم که پای او را هم به تظاهرات باز کردم.
تنها گریه کن روایت زندگی اشرف سادات، زنی ۳۵ ساله که در انقلاب و دفاع مقدس برای پیروی از امر ولی فقیه هر کاری توانست انجام داد؛خیاطی، وقف خانه و زندگی برای انجام امور جهادی،تشویق همسر برای حضور در جبهه، موافقت با حضور فرزند در جبهه، شهادت فرزند و…
با مطالعه کتاب یاد صحبت های پدربزرگم افتادم که میگفت: بعضی از زن ها به صدتا مرد می ارزند و شیرزن هستند.
اشرف سادات یکی از شیرزن های ایرانی بود که در زمان خودش خوش درخشید.
چند وقتی میشود ولی فقیه برای بانوان ماموریت ویژهای تعیین کردهاند. انشاالله از این ماموریت سربلند بیرون بیاییم و شیرزن زمانه خود باشیم.
من در آخر صحبتم اشاره کنم به مسئلهی انتخابات. در این قضیّهی انتخابات ــ که من چند روز قبل هم تأکید کردم روی این مسئله ــ شما بانوان و خانمهای عزیز میتوانید نقش ایفا کنید. مهمترین نقش شما هم در داخل خانه است؛ مادرها میتوانند نقش ایفا کنند، وادار کنند فرزندان را و همسر را برای اینکه در زمینهی انتخابات فعّال باشند و درست تحقیق کنند. زنها در برخی از مسائلِ شناختِ اشخاص و راهبردها و جریانها، دقیقتر و ظریفتر از مردها نگاه میکنند و نقاطی را پیدا میکنند؛ [لذا] در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوقها، هم در داخل خانه و هم در خارج خانه میتوانید نقش ایفا کنید.
۱۴۰۲/۱۰/۶
مهمان مامان روایت زندگی شهید مسعود آخوندی دانشجوی نخبه اصفهانی است.
روایتهایی از زبان خانواده،دوستان و خود شهید بزرگوار،که به قلم خانم نسیبه استکی نگارش شده است.
روایتهایی از مادری که وابسته تک پسر و دردانهاش بود.ولی این وابستگی مانع رفتن فرزند به میدان جنگ و جبهه نشد.
قسمتی از آخرین نامه شهید به مادرشان؛
مادر!حلالم کنید و رهرو راه من باشید. میدانم بیشتر فشارها را از این به بعد باید تحمل کنید.که شاید بعضیها بگویند شما تحملش را ندارید.
مادر!اشکان پرمهرت را برای همه کس مریز،بگذار آنها که راه ما را نمیشناسند و درک نمیکنند چشمانت را خونین از اشک نبینند.
مادرم!مگذار آنها که معنای عشق و محبت و صفای دل را نفهمیدهاند،به حال رفتن من و دردهای دل تو ندای نُچ نُچ سردهند و هرچه که درد داری و هرچه که خون دل داری،برای همه کس مگو و مریز.
مادر!تو خوب میدانی رفتنم عاشقانه بود. شاید مشکلات این راه را خوب میدانستم؛اما هرگز از حرکت باز نایستادم.
شهادت
1365/10/20
طوری زیر پتو مچاله شده بودم که از کمترین نفوذ سرما در امان باشم.
با صدای تلفن کمی هوشیار شدم.
مادرم بهت زده با شخص پشت تلفن صحبت می کرد.سعی داشت او را قانع کند که اشتباه می کند.
باشنیدن اسمم کمی از حوزه استحفاظی خود بیرون آمده بودم.که مادر تیر آخر را زد:
فاطمه!بیا ببین راست میگن حاج قاسم شهید شده!!
با شنیدن این حرف مثل برق گرفته ها پریدم و سریع زدم شبکه خبر.
متاسفانه راست ترین خبر عمرم را شنیدم؛
سردار سلیمانی آسمانی شد. 😔
هم گیج خواب بودم هم گیج خبری که شنیدم.
هم بغض داشتم هم نمی توانستم گریه کنم.
دیشب با مطالعه کتاب ” من محافظ حاج قاسمم ” متوجه شدم حال بعضی ها از ما بدتر بود.کسانی که علاوه بر سردار،یکی از اعضای خانواده خود را از دست داده بودند.
نقل از زبان همسر شهید وحید زمانی نیا:
با صدای گریه مادرم از خواب بیدار شدم.تلویزیون روبه روی من روشن بود.تیتر بزرگی که میگفت:سردار سلیمانی آسمانی شد.
هاج و واج به اطراف نگاه می کردم. فقط خدا را صدا می زدم که همه اینها اشتباه باشد.
کتاب منوچهر مُدِق به روایت همسر
یکی از معدود کتاب هایی که دو ساعت تمامش کردم و نتوانستم در خواندن آن فاصله بیندازم.
روایتی از مردی متولد دهه 30 از خانواده متوسط با تحصیلات پایین و دختری از خانواده مرفه.
اگرچه اختلاف طبقاتی داشتند. ولی خللی به زندگی آنها وارد نشد.
همه این ها به خاطر درک شرایط یکدیگر و کوتاه آمدن از خواستههایشان در برابر دیگری بود.
چیزی که در جامعه و زندگی کنونی کمتر به چشم می خورد. 🙁
با بعضی از صفحات کتاب خندیدم. 😃
با بعضی صفحات ، بغض گلویم را گرفت و اشکم بی صدا جاری شد. 😢
بعضی از صفحات را به اصرار خواهرم بلند خواندم تا او هم بشنود.
روایتی از عاشقانههایی که حقیقتا توقع آنها را در دهه شصت نداشتم. 😍
پیشنهاد مطالعه به همگی ☺