در طول این چند سالی که به تکلیف رسیدم. نه تنها فراموش نکردم روزه ام. بلکه روزهایی که روزه نبودم، هم فراموش میکردم، روزه نیستم و چیزی نمیخوردم.
تنها یک بار فراموش کردم روزه ام. حسابی عصبانی شده بودم. به خاطر عادت همیشگی، که زمان عصبانیت باید چیزی بخورم. چند نخودچی که روی فرش افتاده بود. را داخل دهان گذاشتم و شروع کردم جویدن، که یادم آمد ای داد بی داد. من که روزهام!
تا افطار، آرد نخودچی تف میکردم. 😐
دایی برای تبریک منزل جدید به خانهمان آمده بود.بعد از دیدن آیفون تصویری گفت:خوب!دیگه راحت شدین از کیه کیه گفتن.
سریع گفتم:تازه وقتی کسی میاد و خودم تنها خونهام راحت در را باز نمیکنم.
حالا هر موقع داییم میاد پشت در و ما خونه نیستیم.پیام میده *فاطمه!من که میدونم خونهای درو باز کن*.🥴😕
#به_قلم_خودم
یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان،خیلی چاپلوس و خودشیرین بود.طوری که لج همه را درآورد.😏
یک هفته،دبیر فارسی به علت فوت پدرشون تشریف نیاوردند.ولی این همکلاسی ما متوجه اوضاع نشده بود.از ما پرسید چرا خانم نیومده؟🧐
یکی از بچه ها سریع گفت:باباشون رفته حج.😃
روز بعد وقتی معلم وارد کلاس شدند.سریع بلند شد و گفت:خانم وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم.انشاءالله به زودی قسمت خودتون.😐😅
#به_قلم_خودم