در طول این چند سالی که به تکلیف رسیدم. نه تنها فراموش نکردم روزه ام. بلکه روزهایی که روزه نبودم، هم فراموش میکردم، روزه نیستم و چیزی نمیخوردم.
تنها یک بار فراموش کردم روزه ام. حسابی عصبانی شده بودم. به خاطر عادت همیشگی، که زمان عصبانیت باید چیزی بخورم. چند نخودچی که روی فرش افتاده بود. را داخل دهان گذاشتم و شروع کردم جویدن، که یادم آمد ای داد بی داد. من که روزهام!
تا افطار، آرد نخودچی تف میکردم. 😐
مگر اینها زن نبودند!؟
مگر درد شما، دفاع از زن و حقوق زن نبود!؟
اما زن ایرانی کجا و زن فلسطینی کجا!؟
وقتی پیراهن یک زن ایرانی را علم کنی با حمایت منافقان داخلی، بیاطلاعی و جو زدگی جوانان میتوانی یک کشور را به آشوب بکشی. اما زنان غزه به چه کارت میآیند!؟ کشور آنها نزدیک به یک قرن است. زیر سلطه بمب و موشکهای شماست.
آری شما برای تبدیل شدن ایران به وضعیتی مانند غزه، از زنانش حمایت و برای فوت یک زن، گریبان چاک میکنید. اما در مقابل بیشرمی عدهای حرام زاده، به زنان روزهدار غزه خفه خون گرفته اید.
شرم بر انسانیت و دفاع از حقوق زن، وقتی در چنین شرایط اسفناک و فاجعهآوری سکوت کند.
این است همان شعار زن زندگی آزادی شما!!
وقتی در حال چک کردن سایتها و کانالهای مختلف هستیم و کسی کنارمان نشسته باشد. حتی یک بچه ۵ یا ۶ ساله. احتیاط میکنیم و به نوعی از او ابا داریم.
وقتی در یک مکان، تنها هستیم و متوجه دوربین مداربسته میشویم. خیلی مراعات میکنیم که کار اشتباهی انجام ندهیم.
وقتی متوجه میشویم یک نفر، ما را زیر نظر گرفته. سعی میکنیم کارهایمان را به بهترین نحو و بدون کوچکترین خطا و اشتباه انجام دهیم.
چه شاهد و ناظری بالاتر،دقیقتر و نکته سنجتر از خدا و رسول!؟
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
بگو: «عمل كنيد! خداوند و فرستادهی او و مؤمنان، اعمال شما را مىبينند! و بهزودى، بهسوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مىشويد و شما را به آنچه عمل مىكرديد، خبر مىدهد.»
خانه کوچک و نقلی داشت. البته خانه که نه، بهتر است بگویم اتاق. اتاق ۱۶ متری، که هم پذیرایی بود و هم آشپزخانه.
وقتی مادرم میخواست به خانهاش برود. کلی ذوق میکردیم و سریع آماده میشدیم. از بس مهربان بود و مهمان نواز.
گاهی که مادرم آش محلی میپخت. یا دبه ماستی برایش آماده میکرد. با شوق و اشتیاق راهی خانهاش میشدم.
کلی قربان صادقه ام میرفت. یک چای لب سوز برایم میآورد. مقداری تنقلات داخل ظرف میگذاشت و میگفت: برو با خواهرات بخور.
یک روز، برایش آش بردم. مثل همیشه کلی تشکر کرد. برایم چای آورد. اما ظرف را پس نداد. فردا، ظرف به دست به خانهمان آمد و گفت: (دیروز چیزی توی خونه نداشتم که داخل ظرف بزارم. برا همین ندادم بیاری.) و ظرف پر از بیسکویت و شکلات را به دستم داد.
بعد از ۱۲ سال، هنوز از رفتارش سر ذوق میآیم و برایش فاتحه میخوانم.
اگر به شما خوبی شد به صورتی بهتر یا دست کم به همان صورت جواب دهید.
نساء ۸۶
کافی بود کنارش بنشینی. چانهاش گرم می شد. و داغ دلش تازه.
مادر شوهرم اصرار داشت بریم طبقه بالای خونشون بشینیم. من بدبخت قبول کردم. نگو میخواسته زاغ سیاه منو چوب بزنه.
خوب چرا خونه اجاره نکردین؟
شوهرم تازه ماشین خریده بود. پول نداشتیم. باید کلی قرض و وام میگرفتیم.
مادر شوهرت چه لطفی کرده. خونهای که میتونست بده اجاره، در اختیارتون گذاشت، مفت و مجانی نشستین!
بدیهای دیگران را در کنار خوبیهای آنها ببینید و منصف باشید.