“من در میان شما باشم یا نباشم،به همه شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. اکیداً به ملت عزیز ایران سفارش میکنم که هوشیار و مراقب باشید.
در مقطع کنونی، به طور جد، از همه گویندگان و دستاندرکاران و مسئولین کشور و مدیران رسانهها و مطبوعات میخواهم که خود را از معرکهها و معرکه آفرینیها دور کنند و مواظب باشند که ناخودآگاه ابزار دست افکار و اندیشههای تند نگردند و با سعه صدر در کنار یکدیگر مترصد اوضاع دشمنان باشند.”
۱۳۶۷/۴/۲۹
یاد امام و شهدا کتابی ۱۰۰ صفحهای از خاطرات امام خمینی رحمة الله علیه که به کوشش علی اکبری نگارش شده است.
این بخش از سخنان امام رحمة الله علیه با حال و هوای این ایام عجیب تناسب دارد.
اکنون جانشین و یار همیشگی ایشان،سید علی خامنهای دامت برکاته از همه ملت ایران درخواستی دارند و انتظار میرود همگی،با هر نگرش و عقیده سیاسی به این درخواست لبیک گوییم و پشتیبان ولی فقیه و امام امت باشیم.
“اما انتخابات مجلس شورای اسلامی که بسیار مهم است. مجلس شورای اسلامی طبق قانون اساسی ریلگذاری کنندهی آیندهی کشور است. اگر کشور مشکلاتی دارد برای رفع این مشکلات نیاز به قانونگذاری و حضور مدّبرانهی مجلس شورای اسلامی است. این دو انتخابات بایستی با شکوه برگزار بشود.همه کسانی که مخاطبانی دارند وظیفه دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند، علمای اعلام، اساتید دانشگاه، اساتید حوزه، صداوسیما، مطبوعاتیها، جوانها، افراد در داخل خانواده، اینها همه می توانند منادی انتخابات باشند، مردم را، مخاطبان خودشان را به انتخابات دعوت کنند، انتخابات آن وقت انتخابات پرشوری خواهد شد.”
۱۴۰۲/۱۰/۲
هوا حسابی سرد بود. تا زانو در برف فرو میرفتم. سرگرم درست کردن آدم برفی بودم. ننه مشهدی هراسان از خانه بیرون آمد. چادر روی سرش انداخت و به سمت کوچه دوید.
صدای گریه مادرم بلند شد. وارد اتاق شدم. مادرم پتو را داخل دهانش گذاشته و گریه میکرد. کنارش نشستم و با صدای بلند زیر گریه زدم.
گهگاهی مادرم روی سرم دست میکشید. ننه مشهدی با خانمی وارد اتاق شد. مرا بغل کرد و به خانه عمه طلعت فرستاد.
عمه حسابی نازم را کشید. سرگرم بازی بودم که سعید وارد خانه شد. از داخل اتاق وسایلش را برداشت و قصد رفتن کرد.
عمه جلویش را گرفت.
* کجا؟ کجا؟ نیومدی میخوای بری؟ اینقدر منو حرص نده. الهی بمیرم از دستت راحت بشم.
_ مادر من! درد و بلات تو سرم بخوره. مگه خبر نداری!؟ بالاخره تظاهرات نتیجه داد. فردا سید روح الله قراره بیاد ایران.
* سید روح الله!؟
- بله سید روح الله خمینی قرار فردا بیاد تهران. قراره با بچهها بریم تهران برای استقبال.
* سعید! جان من نرو. مرد توی خونه نیست.
_ مادر من! میدونی چند وقته برای ورود امام لحظه شماری میکنم!؟ حالا بشینم تو خونه؟؟
سعید این را گفت و با عجله رفت.
عمه کمی جلز و ولز کرد و آخر برایش آیت الکرسی خواند.
چند ساعت یک بار به خانه میرفتم و از حال مادرم جویا می شدم.
از این رفت و آمد خسته شدم و زیر کرسی خوابم برد.
با صدای ننه مشهدی بیدار شدم.
مهناز بلند شو که آبجیت به دنیا اومد.
با نه نه راهی خانه شدم. آبجی کنار مامانی خوابیده بود. یه آبجی قد عروسک.
چند روز بعد،پدرم به همراه سعید به خانه برگشت.پدرم با چند کارتون شیرینی وارد اتاق شد. من و آبجی را حسابی بوسید. داخل گوش آبجی اذان گفت و اسمش را قدم خیر گذاشت.
*علی آقا! بی خود دل خوش نکن.قابله گفته زیاد زنده نمیمونه.
_قابله برای خودش گفته. قدم خیر بابا زنده میمونه و به ثمر نشستن انقلاب خمینی را میبینه.
قدم خیر ۴۵ سالگی،انقلاب خمینی کبیر را جشن گرفت.هرچند پدرش برای حفاظت از این انقلاب،فدایی نهضت خمینی شد.
*با ریختن خون عزیز ما،تأیید شد انقلاب ما.این انقلاب باید زنده بماند،این نهضت باید زنده بماند و زنده ماندنش به این خونریزیهاست.بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا می کند.بکُشید ما را؛ملت ما بیدارتر می شود.ما از مرگ نمی ترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید.دلیل عجز شماست که در سیاهی شب،متفکران ما را می کشید*.
“امام خمینی رحمت الله علیه “