چند روز با خودم کلنجار رفتم که بلاخره چطوری بروم بنیاد !
از مادر خجالت می کشیدم. راستش رودربایستی داشتم. رویم نمی شد در این باره حرفی بزنم. چندمرتبه کنار مادر نشستم تا قضیه را بگویم؛ ولی حرف دیگری پیش آمد .
لیلی منم خاطرات راضیه فدایی همسر جانباز شهید مهدی سورچی به قلم مریم عرفانیان در 180 صفحه نگارش شده.
چندین کتاب درمورد،ازدواج بانوان با جانبازان از جمله؛منوچهر مُدق،چشم روشنی را قبلا مطالعه کرده بودم.
آنچه در این کتاب برایم جالب بود.اقدام خانم فدایی و رفتن به بنیاد شهید برای یافتن فرد مورد نظر با درصد جانبازی بالا بود.
هرچه تلاش کردم.نتوانستم لحظهای خودم را جای ایشان تصور کنم.
وقف آرامش و آسایش زندگی خود به خاطر دیگری
طوری زیر پتو مچاله شده بودم که از کمترین نفوذ سرما در امان باشم.
با صدای تلفن کمی هوشیار شدم.
مادرم بهت زده با شخص پشت تلفن صحبت می کرد.سعی داشت او را قانع کند که اشتباه می کند.
باشنیدن اسمم کمی از حوزه استحفاظی خود بیرون آمده بودم.که مادر تیر آخر را زد:
فاطمه!بیا ببین راست میگن حاج قاسم شهید شده!!
با شنیدن این حرف مثل برق گرفته ها پریدم و سریع زدم شبکه خبر.
متاسفانه راست ترین خبر عمرم را شنیدم؛
سردار سلیمانی آسمانی شد. 😔
هم گیج خواب بودم هم گیج خبری که شنیدم.
هم بغض داشتم هم نمی توانستم گریه کنم.
دیشب با مطالعه کتاب ” من محافظ حاج قاسمم ” متوجه شدم حال بعضی ها از ما بدتر بود.کسانی که علاوه بر سردار،یکی از اعضای خانواده خود را از دست داده بودند.
نقل از زبان همسر شهید وحید زمانی نیا:
با صدای گریه مادرم از خواب بیدار شدم.تلویزیون روبه روی من روشن بود.تیتر بزرگی که میگفت:سردار سلیمانی آسمانی شد.
هاج و واج به اطراف نگاه می کردم. فقط خدا را صدا می زدم که همه اینها اشتباه باشد.