طوری زیر پتو مچاله شده بودم که از کمترین نفوذ سرما در امان باشم.
با صدای تلفن کمی هوشیار شدم.
مادرم بهت زده با شخص پشت تلفن صحبت می کرد.سعی داشت او را قانع کند که اشتباه می کند.
باشنیدن اسمم کمی از حوزه استحفاظی خود بیرون آمده بودم.که مادر تیر آخر را زد:
فاطمه!بیا ببین راست میگن حاج قاسم شهید شده!!
با شنیدن این حرف مثل برق گرفته ها پریدم و سریع زدم شبکه خبر.
متاسفانه راست ترین خبر عمرم را شنیدم؛
سردار سلیمانی آسمانی شد. 😔
هم گیج خواب بودم هم گیج خبری که شنیدم.
هم بغض داشتم هم نمی توانستم گریه کنم.
دیشب با مطالعه کتاب ” من محافظ حاج قاسمم ” متوجه شدم حال بعضی ها از ما بدتر بود.کسانی که علاوه بر سردار،یکی از اعضای خانواده خود را از دست داده بودند.
نقل از زبان همسر شهید وحید زمانی نیا:
با صدای گریه مادرم از خواب بیدار شدم.تلویزیون روبه روی من روشن بود.تیتر بزرگی که میگفت:سردار سلیمانی آسمانی شد.
هاج و واج به اطراف نگاه می کردم. فقط خدا را صدا می زدم که همه اینها اشتباه باشد.
کتاب منوچهر مُدِق به روایت همسر
یکی از معدود کتاب هایی که دو ساعت تمامش کردم و نتوانستم در خواندن آن فاصله بیندازم.
روایتی از مردی متولد دهه 30 از خانواده متوسط با تحصیلات پایین و دختری از خانواده مرفه.
اگرچه اختلاف طبقاتی داشتند. ولی خللی به زندگی آنها وارد نشد.
همه این ها به خاطر درک شرایط یکدیگر و کوتاه آمدن از خواستههایشان در برابر دیگری بود.
چیزی که در جامعه و زندگی کنونی کمتر به چشم می خورد. 🙁
با بعضی از صفحات کتاب خندیدم. 😃
با بعضی صفحات ، بغض گلویم را گرفت و اشکم بی صدا جاری شد. 😢
بعضی از صفحات را به اصرار خواهرم بلند خواندم تا او هم بشنود.
روایتی از عاشقانههایی که حقیقتا توقع آنها را در دهه شصت نداشتم. 😍
پیشنهاد مطالعه به همگی ☺
نوجوانم شاد،امّا سرکش و عاصی نبود *** این لباسِ تنگ و چسبان مال رقّاصی نبود
داغ من را مادر عباس می فهمد فقط *** دست و پا بسته قرار و رسم غوّاصی نبود
تاریخ هیچگاه دستان بسته ی ۱۷۵ غواص شهید را فراموش نمیکند.یعنی نباید بگذاریم فراموش شود.
۳دی ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴ با نام محمد صلوات الله علیه وآله آغاز شد.
یکی از ویژگیهای این عملیات شناسایی سخت آن بود.
غواصان به دلیل جذر و مد اروندرود و تغییر جهت حرکت آب،باید زمانبندی دقیق داشته باشند.
قالب نیروهای قایقی زیر آتش دشمن قرار گرفتند و بسیاری امکان حرکت نداشتند.
تنها نیروهای غواص به اروند زدند.در حالی که عملیات توسط رادارهای آمریکایی لو رفته بود.
به خاطرات مشکلاتی که در شب عملیات پیش آمد و تلفات بالا فرماندهان برای حفظ نیروها،عملیات را متوقف کردند.اما اعزام قایق برای برگشت غواصان امکانپذیر نبود.به همین دلیل بسیاری اسیر یا مفقود شدند.
نقل از یک افسر عراقی:(در مسیری که این اسرا را برای انتقال می بردند.یک افسر ارشد عراقی آنها را می بیند و می گوید لازم نیست آنها را انتقال دهید.در همان جا گودالی را حفر می کند و غواصان را با زانو کنار گودال می نشاند.به کمر هر یک از اسرا لگد می زد و آنها با صورت در گودال می افتادند.صحنه خیلی دردناکی بود.زیرا دست این بچه ها بسته بود.
در همین حالت با لودر روی اسرا خاک ریختیم و آنها را زنده به گور کردیم.اما یک صحنه ای که توجه مرا به خود جلب کرد روحیه و آرامش عجیب رزمندگان بود. برخی از آنها در این زمان و با آرامش کامل ذکر می گفتند و قرآن می خواندند.)