هشت ماه درگیری و آشوب.
هشت ماه تفرقه و اختلاط دوست و دشمن.
هشت ماهی که اگر پیچیدهتر از ۸ سال جنگ تحمیلی نبوده باشد کمتر هم نیست.
فتنهای که ۸ ماه ادامه داشت و در روز عاشورا به اوج خود رسید.
منافقانی که حرمت عزای حسینی را شکستند.
روز عزا را به جشن تبدیل کردند.
به صف عزاداران حمله کردند.
شعارهایی دادند که گویای این بود.که مسئله از جای دیگری آب میخورد و آنها با اصل ولایت سر جنگ دارند.
این جسارت و گستاخی باعث لبریز شدن صبر ملت ایران و انفجار خیره کننده مردم و حضور آنها در صحنه شد.
سیاسی و غیر سیاسی،حزباللهی و غیر حزب اللهی به صحنه آمدند و اعلام کردند. فارغ از همه مشکلات و کاستیهای کشور،در پایبندی به اسلام،انقلاب و ولایت با هیچ کس تعارف ندارند.
این گونه حماسه ۹ دی با الگو از قیام حسینی و در پاسخ به حرمت شکنی یزیدیان زمان،یک زلزله سیاسی و ضربهای محکم بر پیکر جریان فتنه بود و تمام محاسبات دشمنان داخلی و خارجی را به هم ریخت.
رهبر معظم انقلاب(مدّ ظله العالی)
حماسه ۹ دی را واقعی عظیم،شگفت انگیز و بینظیر توصیف کردند.که با حوادث ابتدای پیروزی انقلاب و عاشورای سال ۱۳۵۷ قابل قیاس است و تاکید کردند “باید روح این حرکت را حفظ کنید.”
در کودکی تا کلمه نامادری را میشنیدم تمام بدنم میلرزید و قصه سیندرلا و سفید برفی برایم تداعی میشد.
نامادریهایی که برای اذیت و آزار فرزندخواندههایشان دست به هر کاری میزدند.
نامادریهایی که برای راحتی فرزندان خود،حاضر به مرگ فرزندخواندههایشان میشدند.
اما در قصههای کودکی ام جای یک نامادری خالی بود.
نامادری که نه تنها فرزندان خود را به فرزندخواندههایش ترجیح نمیداد.بلکه به خاطر راحتی و آرامش فرزندخواندههایش،راضی به سختی فرزندانش می شد.
نامادری که برای رفع ناراحتی فرزندخواندههایش،از اسم خودش هم گذشت.
نامادری که برای دفاع از پسر هوویش،چهار پسر خود را فدا کرد و در جواب پیک حامل خبر چنین گفت:(ای کاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدایی حسین میشد و او زنده میماند.)
آری فرزندی چون ابوالفضل العباس_علیه السلام_باید در دامان مادری پاک طینت پرورش یافته باشد.که چنان رشادت و شجاعت بینظیری از خود به جای گذارد که تاریخ همانند او را به خود ندیده باشد.
سِمَت مادری برای عباس بن علی_علیه السلام_که پرچمدار صحرای کربلا بود.افتخار بزرگی است که نصیب بانوی شایسته ای همچون ام البنین شده است.
کتاب منوچهر مُدِق به روایت همسر
یکی از معدود کتاب هایی که دو ساعت تمامش کردم و نتوانستم در خواندن آن فاصله بیندازم.
روایتی از مردی متولد دهه 30 از خانواده متوسط با تحصیلات پایین و دختری از خانواده مرفه.
اگرچه اختلاف طبقاتی داشتند. ولی خللی به زندگی آنها وارد نشد.
همه این ها به خاطر درک شرایط یکدیگر و کوتاه آمدن از خواستههایشان در برابر دیگری بود.
چیزی که در جامعه و زندگی کنونی کمتر به چشم می خورد. 🙁
با بعضی از صفحات کتاب خندیدم. 😃
با بعضی صفحات ، بغض گلویم را گرفت و اشکم بی صدا جاری شد. 😢
بعضی از صفحات را به اصرار خواهرم بلند خواندم تا او هم بشنود.
روایتی از عاشقانههایی که حقیقتا توقع آنها را در دهه شصت نداشتم. 😍
پیشنهاد مطالعه به همگی ☺
هنگام بالا و پایین کردن قفسهها،عنوان کتاب جذبم کرد.
نام شهید برایم آشنا نبود.تاکنون مطلبی در مورد ایشان نشنیده بودم.
کتاب از زبان مادر شهید در 8 فصل به قلم خانم شهلا پناهی نگارش شده.
مادری که سختیهای دوران دفاع مقدس را با بندبند وجودش چشیده بود.
آوارگی از خانه و زندگی و پناهنده شدن به شهر دیگر.
مادری که سه فرزند خود را هنگام حضور همسر،در جبهههای جنگ به چنگ و دندان گرفت.تا به وقتش برای نبرد با حرامیان شامی،شیری راهی میدان نبرد کند.
آنچه خیلی توجهم را جلب کرد احترام شدید مادر خانواده نسبت به پدر خانواده و حفظ این اقتدار در نزد فرزندان بود.
شهید حیدر جلیلوند یکی از نیروهای زبده هوافضای سپاه بود.با شروع جنگ سوریه،راهی میدان نبرد شد و سرانجام در خرداد 1396 به شهادت رسید.
کتابی سرشار از احساسات مادر فرزندی .
پ.ن
1.نام کتاب به زبان لری انتخاب شده.
تی به معنای چشم دا به معنای مادر.
نورچشم مادر
2.مزار شهید در استان البرز و همجوار با سنگ یادبود شهید حاج حسن تهرانی مقدم است.
نوجوانم شاد،امّا سرکش و عاصی نبود *** این لباسِ تنگ و چسبان مال رقّاصی نبود
داغ من را مادر عباس می فهمد فقط *** دست و پا بسته قرار و رسم غوّاصی نبود
تاریخ هیچگاه دستان بسته ی ۱۷۵ غواص شهید را فراموش نمیکند.یعنی نباید بگذاریم فراموش شود.
۳دی ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴ با نام محمد صلوات الله علیه وآله آغاز شد.
یکی از ویژگیهای این عملیات شناسایی سخت آن بود.
غواصان به دلیل جذر و مد اروندرود و تغییر جهت حرکت آب،باید زمانبندی دقیق داشته باشند.
قالب نیروهای قایقی زیر آتش دشمن قرار گرفتند و بسیاری امکان حرکت نداشتند.
تنها نیروهای غواص به اروند زدند.در حالی که عملیات توسط رادارهای آمریکایی لو رفته بود.
به خاطرات مشکلاتی که در شب عملیات پیش آمد و تلفات بالا فرماندهان برای حفظ نیروها،عملیات را متوقف کردند.اما اعزام قایق برای برگشت غواصان امکانپذیر نبود.به همین دلیل بسیاری اسیر یا مفقود شدند.
نقل از یک افسر عراقی:(در مسیری که این اسرا را برای انتقال می بردند.یک افسر ارشد عراقی آنها را می بیند و می گوید لازم نیست آنها را انتقال دهید.در همان جا گودالی را حفر می کند و غواصان را با زانو کنار گودال می نشاند.به کمر هر یک از اسرا لگد می زد و آنها با صورت در گودال می افتادند.صحنه خیلی دردناکی بود.زیرا دست این بچه ها بسته بود.
در همین حالت با لودر روی اسرا خاک ریختیم و آنها را زنده به گور کردیم.اما یک صحنه ای که توجه مرا به خود جلب کرد روحیه و آرامش عجیب رزمندگان بود. برخی از آنها در این زمان و با آرامش کامل ذکر می گفتند و قرآن می خواندند.)