برای اولین بار با خاله و پسر خالهام،سوار هواپیما شده بودیم.
کلی مهماندار توضیح داد.گوشیها خاموش،کمربندها بسته و…
بعد از توضیح مهماندار گوشی پسر خالم زنگ خورد و جواب داد.
چون آنتن نمیداد روی صندلی بلند شد.
با صدای بلند گفت:مامان جون نگران نباش ما تا چند دقیقه دیگه می ریم رو هوا.😱
با این حرف کل هواپیما رفت رو هوا.😅
#به_قلم_خودم
دایی برای تبریک منزل جدید به خانهمان آمده بود.بعد از دیدن آیفون تصویری گفت:خوب!دیگه راحت شدین از کیه کیه گفتن.
سریع گفتم:تازه وقتی کسی میاد و خودم تنها خونهام راحت در را باز نمیکنم.
حالا هر موقع داییم میاد پشت در و ما خونه نیستیم.پیام میده *فاطمه!من که میدونم خونهای درو باز کن*.🥴😕
#به_قلم_خودم
یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان،خیلی چاپلوس و خودشیرین بود.طوری که لج همه را درآورد.😏
یک هفته،دبیر فارسی به علت فوت پدرشون تشریف نیاوردند.ولی این همکلاسی ما متوجه اوضاع نشده بود.از ما پرسید چرا خانم نیومده؟🧐
یکی از بچه ها سریع گفت:باباشون رفته حج.😃
روز بعد وقتی معلم وارد کلاس شدند.سریع بلند شد و گفت:خانم وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم.انشاءالله به زودی قسمت خودتون.😐😅
#به_قلم_خودم
گرم صحبت بودند.هر کدام دیگری را سرزنش میکرد.
*تو چقدر سادهای،راز دلت را بردی پیش دشمنت گفتی!!
^خودت که از من بدتری.
*منم مثل تو،چه میدونستم نسترن چه آب زیر کاهیه.
^به قول مامانم؛اگه دهنم پر از خون هم باشه دیگه جلوی هیچکس تفش نمیکنم چه برسه حرف زندگیمو بگم.
گاهی اوقات موتورمان گرم میشود و تمام هست و نیست زندگیمان را پیش بقیه بازگو میکنیم و بعد دچار پشیمانی میشویم.
چه خوب میشد.در این مواقع به مدت چند دقیقه،دهانمان بسته میشد و مغزمان به کار میافتاد.شاید در این صورت،خیلی از کارهایی که نباید اتفاق نمیافتاد.
چه خوب فرمودند حضرت امیر علیه السلام:
سخن در بند توست تا زمانی که آن را به زبان نیاوردهای.همین که آن را به زبان آوردی تو در بند اویی.
با قدم های بلند،قصد جبران نیم ساعت تاخیرم را داشتم.
پیادهرو،مملو از جمعیت بود و سرعتم را کم میکرد.
وارد خیابان شدم.موتور سواران با داشتن پرچم فلسطین رژه میرفتند.
خانمهایی کالسکه به دست وارد میدان میشدند.
مردان کفن پوش،در صدر میدان ایستاده بودند.
دهه هشتادیها،با لباس پاسداری رجز خوانی میکردند.
خانم مسنی عصا به دست،میدان را دور میزد و با مشت گره کرده شعار میداد.
بچههای دهه نودی به خاطر ازدحام جمعیت به پلههای ساختمان شهرداری پناه برده و شعار میدادند.
پیرمردان جایی را برای تکیه،انتخاب کرده بودند و همزمان شعار میدادند.
فرزندان شهدا،با داشتن تصاویر پدرانشان برای دشمن خط و نشان میکشیدند.
*به راستی چه هدفی باعث این اجتماع بینظیر شده بود!؟
*چه چیزی باعث مشارکت بچههای شیرخوار تا پیران انقلاب در این راهپیمایی شده بود!؟
آیا ملت ایران،این جمعیت پرشور و رجز خوان است که در برابر رژیم کودک کُش اسرائیل قیام کردهاند یا جمعیتی که سال گذشته با آتش زدن سطل زبالهها قصد تغییر رژیم و انقلاب را داشتند؟؟
امان از نقش رسانهها و وارونه جلوه دادن حقایق.