20 فروردین 1403
در طول این چند سالی که به تکلیف رسیدم. نه تنها فراموش نکردم روزه ام. بلکه روزهایی که روزه نبودم، هم فراموش میکردم، روزه نیستم و چیزی نمیخوردم. تنها یک بار فراموش کردم روزه ام. حسابی عصبانی شده بودم. به خاطر عادت همیشگی، که زمان عصبانیت باید چیزی… بیشتر »
نظر دهید »
07 آبان 1402
دایی برای تبریک منزل جدید به خانهمان آمده بود.بعد از دیدن آیفون تصویری گفت:خوب!دیگه راحت شدین از کیه کیه گفتن. سریع گفتم:تازه وقتی کسی میاد و خودم تنها خونهام راحت در را باز نمیکنم. حالا هر موقع داییم میاد پشت در و ما خونه نیستیم.پیام میده *فاطمه!من… بیشتر »
07 آبان 1402
یکی از همکلاسی های دوران دبیرستان،خیلی چاپلوس و خودشیرین بود.طوری که لج همه را درآورد.😏 یک هفته،دبیر فارسی به علت فوت پدرشون تشریف نیاوردند.ولی این همکلاسی ما متوجه اوضاع نشده بود.از ما پرسید چرا خانم نیومده؟🧐 یکی از بچه ها سریع گفت:باباشون رفته حج.😃… بیشتر »