10 خرداد 1403
هوهوی وروجک مشغول دور زدن و گشت و گذار در آسمان بود. ابر کوچولوهای ناز نازی را فوت میکرد و قلقلک میداد. هوهو حسابی سرگرم بازی بود که صدای وحشتناکی شنید. به سمت صدا حرکت کرد. به سرزمین عجیبی رسید. همه جا، پر از دود و آتش بود. سریع به طرف پایین رفت.… بیشتر »
نظر دهید »
25 مهر 1402
تسبیح ام البنین را در دست گرفته و ذکر میگفت.آخر هر دور تسبیح،زیر لب چیزی زمزمه میکرد. کنارش نشستم و گفتم:《میبینم دوباره تسبیح مخصوص را برداشتی و ذکر میگی!دوباره چه گرهای تو کارت افتاده که دست به دامن خانم ام البنین شدی!؟》 نگاهش را از من برگرداند و… بیشتر »