سرزمین سوخته
هوهوی وروجک مشغول دور زدن و گشت و گذار در آسمان بود. ابر کوچولوهای ناز نازی را فوت میکرد و قلقلک میداد. هوهو حسابی سرگرم بازی بود که صدای وحشتناکی شنید. به سمت صدا حرکت کرد. به سرزمین عجیبی رسید. همه جا، پر از دود و آتش بود. سریع به طرف پایین رفت. کنار درختی رسید. با تعجب به درخت نگاه کرد. بیشتر برگهای درخت سوخته بود. شاخههایش شکسته بود. لانه گنجشکها خراب شده بود. جوجه گنجشکها روی زمین جیک جیک میکردند. هوهو نزدیک جوجهها رفت و سلام کرد. جوجهها از ترس میلرزیدند. هوهو پرسید چرا زمین افتادید؟
چه کسی لانه تان را خراب کرده؟
پرحنایی جلو آمد و گفت: در لانه نشسته بودیم. چند پرنده آهنی در آسمان پرواز کردند. از دهانشان آتش ریخت و همه چیز را خراب کرد.
هوهو خیلی ناراحت شد. فکری کرد و گفت: من به دنبال دوستانم میروم تا به شما کمک کنند.
هوهو سریع رفت تا به ابرهای پشمالو رسید. ماجرای جوجهها را به آنها گفت. ابرها وقتی همه چیز را شنیدند ناراحت شدند و همگی به همراه هوهو به سمت سرزمین جوجهها حرکت کردند.
ابرهای پشمالو وقتی به جوجهها رسیدند. با دیدن درختان سوخته و جوجههای تشنه،از ناراحتی به گریه افتادند. اشکهایشان روی زمین ریخت. جوجهها از دیدن قطرههای باران، بالا و پایین پریدند و با خوشحالی جیک جیک کردند.