بانوی عاشق
نفیسه هنوز هم در بیم و امید چشم به ورقه دوخته بود و انتظار میکشید، که بالاخره این مرد بزرگ چه میگوید. برای اولین بار بود که ورقه خودش را این قدر مستأصل میدید. در ذهنش اشتغالی ایجاد شده بود که تنش را میلرزاند. فکرهای بی شماری در ذهنش شورش میکردند و بالا میآمدند. گویی این خواب فقط برای ملکه نبود، که نویدی برای تمام عالم بود؛ نویدی برای همه ادیان؛ از مسیحی، یهودی و دین ابراهیم گرفته تا دیگر ادیان. با دستی لرزان، از تنگی که روی طاقچه قرار داشت در کاسهای کوچک، کمی آب برای خود ریخت. با عجله نوشید. دوباره طول و عرض اتاق را طی کرد و بالاخره سکوت را شکست و گفت: هر کس این خواب را دیده، خودش باید به نزد من بیاید .
هنگام مطالعه کتاب گاهی خودم را جای عالیه گذاشتم و به او حق دادم بانو را به خاطر تصمیمش سرزنش کند. آخر هیچ دختری راضی نمیشد به خواستگاری مردی برود که هیچ مال و ثروتی ندارد و با این کار، خود را مورد سرزنش قوم و قبیله قرار دهد.
از طرفی با نفیسه همراه شدم. از درد هجران و غم عشق بانو، اشک ریختم و به او حق دادم در برابر مردی چون امین، مال و ثروت که سهل است. اگر جانش را هم برای سر گرفتن این وصلت میداد جای تعجب نداشت.
بانوی عاشق روایتی از زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها به قلم اعظم بروجردی در 20 فصل به نگارش درآمده است.
در مورد ماجرای خواستگاری حضرت خدیجه، بخشش اموال خود به پیامبر صلیاللهعلیهوآله و همراهی ایشان در شعب ابیطالب، مطالبی جسته و گریخته در کتابهای مختلف خوانده بودم. اما آنچه باعث جذابیت کتاب و کشش خواننده شده بود. بیان داستانی و سیر مانند وقایع بود.
چند فصل اول کتاب خیلی باب میلم نبود و کُند پیش رفت. ولی از فصل 7 جذاب شد.