رویای بیداری
از ایرادها و بهانههای من، به ستوه آمد و همه را فانتزیهایی میدانست که با مطالعه یک دسته از کتابها تقویت میشود. میگفت در کتابهای زندگینامه همه چیز را بیان نمیکنند. فقط یک اطلاعات کلی در مورد خصوصیات اخلاقی خوب و دوران شادی و رفاه بیان میشود و خبری از دعوا،بحث و اختلافات در آنها نیست. بعد از کلی صحبت به این نتیجه رسید که تا اطلاع ثانوی نباید هیچ کتابی در مورد زندگی شهدا،خصوصاً به روایت همسران مطالعه کنم.
چند روزی از رسیدن کتابهای نمایشگاه گذشت. خیلی خودم را کنترل کردم که سمتشان نروم اما نشد که نشد. شروع به مطالعه کردم، اما خبری از خوشی محض، رفاه و آسایش کامل نبود.
ماجرای دختری ۱۶ ساله به همراه پسری ۲۲ ساله که تمام رسم و رسومات را برای رسیدن به همدیگر زیر پا گذاشتند. توجهی به حرف مردم نداشتند و بدون هیچ مراسم عروسی و جشنی راهی خانه مشترک شدند. البته بهتر است بگوییم اتاق مشترک. اتاقی که کتابهای پدرشوهر یک سمت و وسایل مادرشوهر یک سمت دیگر آن قرار داشت. ۵ سال به این شکل زندگی کردند و فرزند اول در چنین شرایطی به دنیا آمد. بعد از ۱۰ سال بلاخره موفق شدند خانهای بسازند و مستقل شوند. اما در چنین اوضاعی، مرد خانواده راهی دفاع از حرم سامرا شد و بعد از آن راهی سوریه و در نهایت به شهادت رسید.
آقا مصطفی ایستاد و زمانی دراز به سبد گل خیره شد. دستش را گرفتم و بردم داخل اتاق. گفتم: از اینکه بهت نگفتن ناراحتی؟
گفت: نه.از این ناراحتم که چرا کسی به من نگفت وقتی رفتی خواستگاری گل ببر؟؟
گفتم: توی فیلمها که دیده بودی!
گفت: باورت میشه من اصلاً فیلم نگاه نمیکردم. موقع خواستگاری خواهر بزرگم هم سربازی بودم.
گفتم: بیخیال! حالا که گذشته!
گفت: آره گذشته، ولی شرمندگی اش برای من مونده!
کتاب رویای بیداری خاطرات زینب عارفی همسر شهید مصطفی عارفی.
کتاب روان و شیوایی که برخلاف اکثر کتاب های زندگینامه شهدا، تنشها و سختیهای یک زندگی مشترک را به خوبی بیان کرده است.