صاحب مجلس
#راویان_روضه
#به_قلم_خودم
چندین دفعه روی تشک غلت میزنم. خواب به چشمانم نمیآید.
همیشه وقتی خیلی خستهام و در طول روز فعالیت دارم. شب اینگونه بیخوابی به سرم میزند.
در بین این غلتیدنها،روزم را مرور میکنم.
روز دوم محرم گذشت.حتی یک قطره اشک از چشمانم جاری نشد.اصلاً فرصت توجه به روضه و مداحی نداشتهام.
این دو روز، چوب پر به دست بوده ام.ونظم مراسم ارباب را به عهده داشته ام.
گاهی یک نفر در حال هوای خود بود.ومن برای نظم مراسم مجبور به تذکر شدم و چشم غره اش نصیبم شد.
گاهی به دختران نوجوان تذکر حجابی دادم و ناسزاهایشان نصیبم شد.
امشب کنار چایخانه شیفت بودم.شاهد شوق و اشتیاق زائرین جهت نوشیدن چای روضه.
طول مراسم با خود نقشه کشیدم.که امشب حداقل باید یک استکان چای از روضه ارباب بنوشم شاید قلبم آرام بگیرد.
آخر مراسم که خلوت شده بود. ورودی چای خانه سرک کشیدم.
به چای ریز مجلس گفتم:استکان آخر را به من دهید.
قوری تا آخرین درجه خم شد و با التماس استکان چای نصفه شد.
آقای چای ریز، با ناراحتی به استکان نصفه نگاه می کرد.ولی من تشکر کردم و به همین ته استکان رضایت دادم.
خانم بغل دستی گفت:استکان من برای شما.چون من اول مراسم یک استکان دیگه خوردم.
باز هم خود، صاحب مجلس کار را سامان داد و نگذاشت کسی ناراضی مجلس را ترک کند.
تمام ناراحتی من از بیبهره بودن مجلس عزا، با دعای خیر زائرین مجلس رفع میشود. و دلخوشم به همین دعاها.