مسیر عاشقی
#به قلم خودم
قسمت پنجم
ساعت 11نفیسه زنگ زد.گفت حرکت جلو افتاده.باید ساعت2 ترمینال باشیم.سریع قطع کردم و داخل حمام پریدم.
ساعت2 ترمینال بودیم.همه مسافران آمده بودند.ولی خبری از اتوبوس نبود.کم کم با همه خانمهای کاروان آشنا شدیم.بالاخره ساعت 5 عصر راهی شدیم.همه خانمها عقب اتوبوس نشستیم و بقیه که یا خانواده بودن یا آقایون تنها،اول اتوبوس نشستند.
چند پسر دهه هشتادی شیطون داشتیم.یکسره میخندیدند و فیلم هزارپا را در اتوبوس پلی میکردند.آخر با مسخره بازیهایشان صدای افراد مسن را درآوردند.
نماز مغرب را ساعت 9 شب،حدودا دو ساعت با تاخیر در مسجد شهر دورود خواندیم.
وای که چقدر تعداد سرویس بهداشتی های مسجد کم بود.ولی حیاط با صفایی داشت.
ساعت 5 صبح به مرز مهران رسیدیم.
چون صف سرویس بهداشتی به شدت طولانی بود و طلوع آفتاب نزدیک،بیخیال دستشویی رفتن شدیم.با یک بطری آب در موکب وضو گرفتیم و نماز خواندیم.
بعد از نماز در صف موکب دانشجویان دانشگاه تهران،که صبحانه املت پخش میکردند.ایستادیم و صبحانه خوردیم.
البته من به علت بد غذا بودنم.ترجیح دادم کیک و آبمیوهام را بخورم. 🥴