خاطرات سفیر نوشته خانم نیلوفر شادمهری دانشجوی رشته طراحی صنعتی از زندگی یک ساله شان در فرانسه است.
سه روز مطالعه کتاب طول کشید. معمولا کتابهایی را که دوست داشته باشم یک روزه تمام میکنم. ولی این کتاب را با وجودی که دوست داشتم دلم نمی خواست سریع بخوانم و تمام کنم.
بعضی از قسمتهایش را چندین دفعه رفت و برگشت داشتم و صفحات مهم را یادداشت کردم.
یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف وایساد توی ایستگاه . راننده اتوبوس را خاموش کرد و سوت زنان از اتوبوس پیاده شد. رفتم جلو سلام کردم و گفتم: عذر میخوام امروز اتوبوس نیست؟ گفت: نه امروز اعتصابه .
گفتم: ببخشید می شه بدونم برای چی رانندهها اعتصاب کردن؟ راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت: این یه موضوع ملیه. به خارجیا ارتباطی نداره .
آیا ما ایرانیها نسبت به کشورمان تعصب داریم؟ یا به وقتش آتش بیار معرکه دشمن میشویم!؟
دلم نمیخواد تا آخر عمرم توی یه کشور بیدین بمونم. حماقت میآره .
من نمیتونم بپذیرم بچههام صبح تا شب از این مزخرفات ببینن. خودم هم هیچ علاقهای به این فضای فاسد که فرانسه ایجاد کرده ندارم .
چقدر شکرگزار زندگی در کشوری اسلامی هستیم که با خیال راحت و بدون دغدغه میتوانیم خودمان و بچههایمان در آن رفت و آمد کنیم؟
هرچی فکر میکنم میبینم باید قانونی برای لباس پوشیدن وجود داشته باشه. لباس پوشیدن ربطی به دین نداره. به شعور مربوطه. بعد با هیجان بیشتری ادامه داد: حتی به امنیت. متوجهی؟ به امنیت یه زن میتونه مربوط بشه. نگاهی به مانتو و شلوار و مقنعه من انداخت. چند لحظه سکوت کرد و بعد آروم گفت: تو چه میدونی من درباره چی حرف میزنم. خوش به حالت !
به دین،مذهب و دستورات آن افتخار میکنیم یا آن را دست و پاگیر و مانع پیشرفت میدانیم؟
یکم فکر کرد و پرسید: یعنی اگه رنگ لباس تو توجه مردی را جلب کنه، تو اون لباس را نمیپوشی؟ گفتم اگه از حد متعارف خارج بشه نه نمیپوشم .
چقدر به این نکته باور داریم که حجاب برای پوشیدگی و دوری از جلب توجه است؟
آیا برای جذب عدهای باید دستورات را باب میل آنها تغییر دهیم!؟
این چادر و عباهای مختلف، ساق و روسریهای گل گلی، باعث حجاب و پوشیدگی است یا تبرج و خودنمایی؟؟
نفیسه هنوز هم در بیم و امید چشم به ورقه دوخته بود و انتظار میکشید، که بالاخره این مرد بزرگ چه میگوید. برای اولین بار بود که ورقه خودش را این قدر مستأصل میدید. در ذهنش اشتغالی ایجاد شده بود که تنش را میلرزاند. فکرهای بی شماری در ذهنش شورش میکردند و بالا میآمدند. گویی این خواب فقط برای ملکه نبود، که نویدی برای تمام عالم بود؛ نویدی برای همه ادیان؛ از مسیحی، یهودی و دین ابراهیم گرفته تا دیگر ادیان. با دستی لرزان، از تنگی که روی طاقچه قرار داشت در کاسهای کوچک، کمی آب برای خود ریخت. با عجله نوشید. دوباره طول و عرض اتاق را طی کرد و بالاخره سکوت را شکست و گفت: هر کس این خواب را دیده، خودش باید به نزد من بیاید .
هنگام مطالعه کتاب گاهی خودم را جای عالیه گذاشتم و به او حق دادم بانو را به خاطر تصمیمش سرزنش کند. آخر هیچ دختری راضی نمیشد به خواستگاری مردی برود که هیچ مال و ثروتی ندارد و با این کار، خود را مورد سرزنش قوم و قبیله قرار دهد.
از طرفی با نفیسه همراه شدم. از درد هجران و غم عشق بانو، اشک ریختم و به او حق دادم در برابر مردی چون امین، مال و ثروت که سهل است. اگر جانش را هم برای سر گرفتن این وصلت میداد جای تعجب نداشت.
بانوی عاشق روایتی از زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها به قلم اعظم بروجردی در 20 فصل به نگارش درآمده است.
در مورد ماجرای خواستگاری حضرت خدیجه، بخشش اموال خود به پیامبر صلیاللهعلیهوآله و همراهی ایشان در شعب ابیطالب، مطالبی جسته و گریخته در کتابهای مختلف خوانده بودم. اما آنچه باعث جذابیت کتاب و کشش خواننده شده بود. بیان داستانی و سیر مانند وقایع بود.
چند فصل اول کتاب خیلی باب میلم نبود و کُند پیش رفت. ولی از فصل 7 جذاب شد.
*الحمدلله ماموریت محوله از طرف سیدعلی خامنه ای با موفقیت به پایان رسید*.
ساعت دو بعدازظهر را برای رفتن به شعبه انتخاب کردیم تا مجبور به ایستادن در صف نباشیم.
ولی خلوتی زیاد هم خوب نبود.تمرکز همه روی ما بود و معذب شدیم.😶
برخلاف دوستان،از ما اثر انگشت هم گرفتن.😎
همه چیز دستشان بود؛ کلی سرباز و اسلحه و توپ و تانک داشتند، اما حریف مردم نمیشدند. ساعت عبور و مرور تعیین میکردند، همان حکومت نظامی، ولی یک حرف امام کافی بود تا مردم بیرون بریزند یا سربازها از پادگانها فرار کنند.
اوستا حبیب خیلی به خط و ربط سیاسی کار نداشت؛ سرش به کار خودش گرم بود. میرفت سر ساختمان و برمیگشت. عوضش خانه رسیده و نرسیده، من شروع میکردم. برایش منبر میرفتم. آنقدر زیر گوشش خواندم که پای او را هم به تظاهرات باز کردم.
تنها گریه کن روایت زندگی اشرف سادات، زنی ۳۵ ساله که در انقلاب و دفاع مقدس برای پیروی از امر ولی فقیه هر کاری توانست انجام داد؛خیاطی، وقف خانه و زندگی برای انجام امور جهادی،تشویق همسر برای حضور در جبهه، موافقت با حضور فرزند در جبهه، شهادت فرزند و…
با مطالعه کتاب یاد صحبت های پدربزرگم افتادم که میگفت: بعضی از زن ها به صدتا مرد می ارزند و شیرزن هستند.
اشرف سادات یکی از شیرزن های ایرانی بود که در زمان خودش خوش درخشید.
چند وقتی میشود ولی فقیه برای بانوان ماموریت ویژهای تعیین کردهاند. انشاالله از این ماموریت سربلند بیرون بیاییم و شیرزن زمانه خود باشیم.
من در آخر صحبتم اشاره کنم به مسئلهی انتخابات. در این قضیّهی انتخابات ــ که من چند روز قبل هم تأکید کردم روی این مسئله ــ شما بانوان و خانمهای عزیز میتوانید نقش ایفا کنید. مهمترین نقش شما هم در داخل خانه است؛ مادرها میتوانند نقش ایفا کنند، وادار کنند فرزندان را و همسر را برای اینکه در زمینهی انتخابات فعّال باشند و درست تحقیق کنند. زنها در برخی از مسائلِ شناختِ اشخاص و راهبردها و جریانها، دقیقتر و ظریفتر از مردها نگاه میکنند و نقاطی را پیدا میکنند؛ [لذا] در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوقها، هم در داخل خانه و هم در خارج خانه میتوانید نقش ایفا کنید.
۱۴۰۲/۱۰/۶