بعداز هر بار آب خوردن.کلی ذوق جمله اش را می کردم.
یاحسین سلام برحسین
چندروزی مهمان خانهشان بودم.
خواهرم بعداز نوشیدن آب یاحسین می گفت و همسرش سلام برحسین.
پسرک بین دو راهی انتخاب گیرافتاده بود و جمله ترکیبی خود را ابداع کرد.
به راستی! تضاد والدین در تربیت،چه بر سر فرزندان می آورد؟
✍🏻سادات طهماسی
بعد از چند روز،بالاخره اوضاع خانه را سامان دادم.
در این هفته که درگیر اسباب کشی بودیم.
بچهها حسابی آتش سوزاندند و به بهانه کمک،هر کاری دلشان خواست انجام دادند.
مادر و خواهرم برای کمک آمدند.ولی چندان با وسایل و سلیقه من،برای چیدمان آشنا نبودند و باعث سردرگمی ام شد.
گاهی در روابط زناشویی دچار اختلاف میشویم.
عده ای به بهانه کمک،به این اختلاف دامن میزنند.
تعدادی به خاطر دلسوزی،اوضاع را بدتر میکنند.
به راستی چه کسی بهتر و دلسوزتر از زن و شوهر،میتواند اوضاع را سامان دهد !؟
✍🏻سادات طهماسی
#خانواده #همسرداری
مثل دختر خوب کنار داداشم نشسته بودم و به صحبت های بزرگترها گوش می دادم.☺️
داداشم با انگشت،شروع به سوراخ کردن پهلوم کرد.
با چشم غره گفتم:چته؟😒
با لبخند به سقف اشاره کرد و سوسکی،که داشت سقف را دور میزد نشون داد.😃
نوبت به چای آوردن من رسید.خیلی متشخص یک سینی چای بردم و شروع به تعارف کردم.😌
به آقای خواستگار که رسیدم.همین که استکان را برداشت.سوسک افتاد تو سینی.😱
بیچاره هول شد و چای ریخت رو پاش.
ریختن چای همانا و صدای قهقهه داداشم همانا.😂
#به_قلم_خودم
#واقعی
به عنوان یکی از نیروهای فعال،برای جلسه انتقادات و پیشنهادات دعوت شدم.😃
شخص جدیدی از میان حضار،شروع به سوال پرسیدن در مورد برنامهها و مدیریت آنها کرد.
داغ دلم تازه شد.هرچه انتقاد بود از مدیر جدید و نحوه مدیریت برنامهها کردم.
زمان خداحافظی گفت:خیلی خوشبختم من مدیر جدید مجموعه هستم.😐
با لبخند ملیحی اتاق را ترک کرده و هرگز آن حوالی دیده نشدم.😊😅
#به_قلم_خودم
#واقعی
تدارکات لازم برای آمدن خواستگار را انجام داده بودیم.که دختر خواهرم سرزده به خانهمان آمد.🥴
من زیر بار میوه بردن نرفتم.
دختر خواهر و برادرم برای آوردن میوه بحثشان شد.😐
برادرم سریع دیس میوه را به دست گرفت و وارد پذیرایی شد.از هول رسیدن دختر خواهرم،هنگام تعارف به خاله خواستگار دیس را کج کرد و کل دیس داخل بغل خاله خانم ریخت.😳
با لبخند جمع،کنترلم را از دست داده و از خنده پخش زمین شدم.😂🙈
#به_قلم_خودم
#واقعی