بهترین هدیه
در بین الحرمین نشسته و پاهایم را ماساژ میدادم.سیل جمعیت بیشتر شده بود.
ماجرای صبح ذهنم را مشغول کرده بود.
کربلا را به قصد نجف ترک کردیم.موتور سواری با صدای بلند مقصدش را تکرار میکرد.
مرقد حر مرقد حر.
پدرم سمتش رفت و ما را فراخواند.همگی به مرقد حر رفتیم.تا ساعت 4 عصر آنجا بودیم.هنگام برگشت ترافیک شدید بود. مجبور شدیم وسط راه پیاده شویم.
از چند نفر سراغ ترمینال را گرفتیم و راه افتادیم.هرچه رفتیم خبری از ترمینال نبود.نماز مغرب را داخل موکبی خواندیم و دوباره حرکت کردیم.
ناگهان گنبد آقا ابوالفضل نمایان شد.بعد از چندساعت پیاده روی دوباره به جای اولمان برگشته بودیم.
صدای هشدار باد صبا مرا به خود آورد.
با دیدن عبارت تولدت مبارک اشک چشمانم جاری شد. 😭
دوباره نمک گیر و شرمنده خاندان کرم شدم.
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود .
پ.ن.
همیشه آرزویم بود.روز تولدم بین الحرمین باشم.امسال به لطف آقای اباعبدالله به آرزویم رسیدم. 😍
1402/6/9