خاطرات خادمی شهدا
قسمت دوازدهم
شستن توالتها یکی از دغدغههای روزانه ما شده بود.
فاطمه زهرا حساس بود.به گفته خودش در خانه،همسر گرامی مسئول شستن توالت بود.ولی بالاخره وارد میدان مبارزه با نفس شد و توالت شستن را تجربه کرد.😅
در این بین فاطمه محمدی “خانم معلم” و زینب بامری از بچههای آران و بیدگل،هر روز داوطلب شستن توالتها بودند.
فاطمه،شلوار بگ و مانتوی آبی رنگش را که مسئول اجازه پوشیدن آنها را در محیط به او نداده بود.برای شستن توالتها کنار گذاشته و هر روز با پوشیدن لباس کار،راهی شستوشوی توالتها میشد.🙂
خالی کردن سطل زباله توالتها،معضل جدی بود.فاطمه،هوای من را داشت و خودش سطل ها را خالی میکرد.🥴
کار زمانی سخت میشد.که توالت بالا میزد.خانم عباسی و خانم حیدری که از داوطلبان شست و شوی توالت بودند. چوب به دست میآمدند.راه فاضلاب را باز میکردند.😬
وقتی این حرکت آنها را میدیدم یاد خاطرات شهدا برایم تداعی میشد.همیشه در زندگینامه شهدا خوانده بودم. شبانه و دور از چشم دیگران مشغول شستن توالتها میشدند.در این سفر این را به عینه مشاهده کردم.🙂
ادامه دارد…