خاطرات خادمی شهدا
قسمت دهم
ساعت ۹ تا ۲ شب،اوج کار بود و اتوبوسها یکی یکی از راه میرسیدند.
خانم سلحشور و دخترشان ملیحه،مسئول استقبال از زائرین بودند.چون با زغال و اسپند سر و کار داشتند.روزهای بعد به خانم منقلی معروف شدند.😄
مسئولین پذیرش"فاطمه قربانی از بچههای نجف آباد و فاطمه زهرا از بچههای درچه” دانش آموزان را به اتاقها راهنمایی و نکات لازم را بازگو می کردند.
من و تعدادی از دوستان،که هر شب متغیر بودند.بعد از پیاده شدن زائرین به سراغ اتوبوسها رفته و با سربند و پلاک شهدا،آنها را تزئین میکردیم.
شب اول خانم عباسی نمونه کار دادند و فرمودند باید همه را به این صورت نصب کنید.از آنجا که نمونه کار خیلی سخت بود.شبهای بعد به روش خودمان آنها را نصب کردیم.با تیم رسانه هماهنگ شدیم برای ارسال گزارش،یک اتوبوس را به همان نحو استاندارد تزئین و فیلم تهیه شود.آخر هم لو رفتیم.🤓
رانندهها از شیوه ما استقبال کردند.چون چسب کمتری به کار میرفت و سریع تر کار تزئین تمام میشد.
البته در این بین،رانندههای گرامی تزهای مختلفی برای تزئین دادند.که با سکوت من و دوستان مواجه میشدند.
یکی از رانندههای مسن و کم حوصله گفت:الکی وقت خودت و من را نگیر.اینا رو بده من،صبح وقتی سوار شدن نفری یکی بهشون میدم.😐
بعضی از رانندهها،سریع درب اتوبوس را قفل و برای خواب میرفتند.صبح برادران مامور بیدار کردنشان می شدند و کار تزئین انجام می شد.😁
گاهی اوقات کار تزئین تا ساعت۲شب طول می کشید.مسئول اردوگاه پا به پای ما،در اتاق نگهبانی بیدار بود و مراقب که اتفاقی نیفتد.هرچند محیط امن و حفاظت شده بود.ولی این حرکت برادرانه ایشان باعث قوت قلب بود.
با همه شب بیداریها و غرغرهای رانندههای محترم،صبح وقتی ذوق دانش آموزان را هنگام ورود به اتوبوس میدیدیم.کل خستگی شب از بین میرفت.😍