چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک و ضربان قلبم تند شد. توان ایستادن نداشتم. تمام ۲۴ سال زندگیام در ذهنم مرور شد. به سال ۹۶ که رسیدم از صدای آه و نالهام، دل سنگ آب میشد. چند ماه را بیخود و بیجهت به خاطر قبول نشدن در کنکور هدر دادم. آخرش چه شد؟ کسانی که دانشگاه رفتن چه کار خاصی انجام دادند؟ کاش آن دو سه ماه را دل به دل اساتید حوزه میدادم و دنیا را به کام خودم تلخ نمیکردم. کاش از قبل خودم را برایش آماده میکردم. همان روزهایی که استاد خلیلی توصیه میکرد، یک پارچه سفید بردارید و روی آن با خط خوش بنویسید؛ این آخرین نمازی است که میخوانی و آن را به عنوان سجاده و جانماز استفاده کنید. شاید آن وقت زندگی متفاوتتری داشته باشید.
کنار مادرم مینشینم و حسابی تماشایش میکنم. آنقدر که از دستم کلافه شود و بگوید:(بلند شو دختره گنده. زل زدی به من چیکار؟) خجالت را کنار میگذارم و دست و پایش را بوسه میزنم. پدرم را محکم در آغوش میکشم و یک دل سیر در بغلش گریه میکنم. سری به خانه خواهرم میزنم و به خاطر شوخیها و سر به سر گذاشتنهایم از او عذرخواهی میکنم. تمام کتابهایی که به جانم بستهاند را به کتابخانه اهدا میکنم. اما نه من طاقت دوری از آنها را ندارم. بهتر است به نجاری سر خیابان بسپارم قفسهای برای آنها آماده کند.
مشغول نوشتن وصیتنامه میشوم. سفارش نماز و روزههای قضایم را میکنم. لباسهایم را به زهرا، خواهرم میبخشم تا مجبور نباشد یواشکی آنها را بپوشد. دست خودم نیست از اینکه لباس کسی را بپوشم یا کسی لباسم را بپوشد متنفرم. وصیت میکنم، قفسه کتاب را بالای قبرم نصب کنند و تمام کتابهایم را داخل آن بگذارند تا هرکس آنجا میآید به عنوان امانت استفاده کند. یک جور نذر در گردش. شاید مردم فاتحهای نثار روحم کنند. مقاله نصف و نیمهام را به مریم میسپارم تا تمامش کند. از لیست مخاطبانم، با آنهایی که باید تماس میگیرم. بعد از آن، گوشی را به زمین میزنم و خورد و خمیرش میکنم. همیشه آرزویم بود، بدون هیچ دغدغهای گوشی را قطعه قطعه کنم. به بالاترین نقطه کوه صفه میروم و یک آتش روشن میکنم. تمام دفتر و دستکهایم که در آن مطلب مینوشتم را میسوزانم. چون وقت ندارم آنها را بخوانم. شاید خزعبلاتی در آن نوشته باشم که یادم نیست. اصلاً یکی از فانتزیهایم، آتش زدن دفتر و کاغذهاست.
خیلی دوست داشتم به بهترین رستوران بروم و گرانترین غذا را سفارش دهم. ولی به قول مادرم آنقدر کامم تلخ است که چیزی از گلویم پایین نمیرود. پس بیخیال خورد و خوراک میشوم. اصلاً چطور است، روز آخری را روزه بگیرم. بالاخره جبران روزههای قضا میشود.
با تکان خوردن دستی جلوی صورتم، حواسم جمع میشود. گویا تمام استرس و اضطرابم را روی آن تکه کاغذ، خالی کردهام. آنچنان در دستم مچاله شده که دلم به حالش میسوزد. نزدیک غروب است و همان یک روز فرصت هم تمام شد.
همیشه همین بوده و هست. فرصتهایم را یا در افسوس برای گذشته تلف کردم یا در رویا بافی برای آینده.
این روزها با پاسخ موشکی ایران، به خود افتخار کردیم.که فرزندان کشوری هستیم که برترین قدرت های جهان جرأت نگاه چپ به او را ندارند.
اما در پس این توانمندی، تلاش شبانه روزی چه کسانی بوده است؟
چه کسانی برای رسیدن به این نقطه، خون دل خوردهاند؟
از طهرانی مقدم، فقط اسمش را شنیده و از حاجیزاده فقط عکسش را دیده بودم.
اینها که سرداران نام آور هستند. بقیه که سربازانی گمنام، در مجموعه موشکی ایران اند.
کتاب خط مقدم، روایتی از دو سال تلاش شهید طهرانی مقدم به همراه تیم موشکی، دررابطه با تشکیل سازمان موشکی، تهیه اولین موشک و دردسرهای انتقال و پرتاب آن به قلم خانم فائضه غفار حدادی نگاشته شده است.
به دماغه هواپیما نزدیک شد. در باز بود.
لولههای دراز موشک از همان بیرون هم دیده میشدند. حاجیزاده گردنش را دراز کرد و داخل هواپیما را دید زد. اولین بار بود که موشکی را از نزدیک میدید. فکر نمیکرد اینقدر دراز و بدقواره باشد. حالا چطور میخواست این درازهای بیقواره را جابجا و پنهان کند؟
نسخه رایگان کتاب در اپلیکیشن فراکتاب.
خاطرات سفیر نوشته خانم نیلوفر شادمهری دانشجوی رشته طراحی صنعتی از زندگی یک ساله شان در فرانسه است.
سه روز مطالعه کتاب طول کشید. معمولا کتابهایی را که دوست داشته باشم یک روزه تمام میکنم. ولی این کتاب را با وجودی که دوست داشتم دلم نمی خواست سریع بخوانم و تمام کنم.
بعضی از قسمتهایش را چندین دفعه رفت و برگشت داشتم و صفحات مهم را یادداشت کردم.
یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف وایساد توی ایستگاه . راننده اتوبوس را خاموش کرد و سوت زنان از اتوبوس پیاده شد. رفتم جلو سلام کردم و گفتم: عذر میخوام امروز اتوبوس نیست؟ گفت: نه امروز اعتصابه .
گفتم: ببخشید می شه بدونم برای چی رانندهها اعتصاب کردن؟ راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت: این یه موضوع ملیه. به خارجیا ارتباطی نداره .
آیا ما ایرانیها نسبت به کشورمان تعصب داریم؟ یا به وقتش آتش بیار معرکه دشمن میشویم!؟
دلم نمیخواد تا آخر عمرم توی یه کشور بیدین بمونم. حماقت میآره .
من نمیتونم بپذیرم بچههام صبح تا شب از این مزخرفات ببینن. خودم هم هیچ علاقهای به این فضای فاسد که فرانسه ایجاد کرده ندارم .
چقدر شکرگزار زندگی در کشوری اسلامی هستیم که با خیال راحت و بدون دغدغه میتوانیم خودمان و بچههایمان در آن رفت و آمد کنیم؟
هرچی فکر میکنم میبینم باید قانونی برای لباس پوشیدن وجود داشته باشه. لباس پوشیدن ربطی به دین نداره. به شعور مربوطه. بعد با هیجان بیشتری ادامه داد: حتی به امنیت. متوجهی؟ به امنیت یه زن میتونه مربوط بشه. نگاهی به مانتو و شلوار و مقنعه من انداخت. چند لحظه سکوت کرد و بعد آروم گفت: تو چه میدونی من درباره چی حرف میزنم. خوش به حالت !
به دین،مذهب و دستورات آن افتخار میکنیم یا آن را دست و پاگیر و مانع پیشرفت میدانیم؟
یکم فکر کرد و پرسید: یعنی اگه رنگ لباس تو توجه مردی را جلب کنه، تو اون لباس را نمیپوشی؟ گفتم اگه از حد متعارف خارج بشه نه نمیپوشم .
چقدر به این نکته باور داریم که حجاب برای پوشیدگی و دوری از جلب توجه است؟
آیا برای جذب عدهای باید دستورات را باب میل آنها تغییر دهیم!؟
این چادر و عباهای مختلف، ساق و روسریهای گل گلی، باعث حجاب و پوشیدگی است یا تبرج و خودنمایی؟؟
همه چیز دستشان بود؛ کلی سرباز و اسلحه و توپ و تانک داشتند، اما حریف مردم نمیشدند. ساعت عبور و مرور تعیین میکردند، همان حکومت نظامی، ولی یک حرف امام کافی بود تا مردم بیرون بریزند یا سربازها از پادگانها فرار کنند.
اوستا حبیب خیلی به خط و ربط سیاسی کار نداشت؛ سرش به کار خودش گرم بود. میرفت سر ساختمان و برمیگشت. عوضش خانه رسیده و نرسیده، من شروع میکردم. برایش منبر میرفتم. آنقدر زیر گوشش خواندم که پای او را هم به تظاهرات باز کردم.
تنها گریه کن روایت زندگی اشرف سادات، زنی ۳۵ ساله که در انقلاب و دفاع مقدس برای پیروی از امر ولی فقیه هر کاری توانست انجام داد؛خیاطی، وقف خانه و زندگی برای انجام امور جهادی،تشویق همسر برای حضور در جبهه، موافقت با حضور فرزند در جبهه، شهادت فرزند و…
با مطالعه کتاب یاد صحبت های پدربزرگم افتادم که میگفت: بعضی از زن ها به صدتا مرد می ارزند و شیرزن هستند.
اشرف سادات یکی از شیرزن های ایرانی بود که در زمان خودش خوش درخشید.
چند وقتی میشود ولی فقیه برای بانوان ماموریت ویژهای تعیین کردهاند. انشاالله از این ماموریت سربلند بیرون بیاییم و شیرزن زمانه خود باشیم.
من در آخر صحبتم اشاره کنم به مسئلهی انتخابات. در این قضیّهی انتخابات ــ که من چند روز قبل هم تأکید کردم روی این مسئله ــ شما بانوان و خانمهای عزیز میتوانید نقش ایفا کنید. مهمترین نقش شما هم در داخل خانه است؛ مادرها میتوانند نقش ایفا کنند، وادار کنند فرزندان را و همسر را برای اینکه در زمینهی انتخابات فعّال باشند و درست تحقیق کنند. زنها در برخی از مسائلِ شناختِ اشخاص و راهبردها و جریانها، دقیقتر و ظریفتر از مردها نگاه میکنند و نقاطی را پیدا میکنند؛ [لذا] در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوقها، هم در داخل خانه و هم در خارج خانه میتوانید نقش ایفا کنید.
۱۴۰۲/۱۰/۶
“من در میان شما باشم یا نباشم،به همه شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. اکیداً به ملت عزیز ایران سفارش میکنم که هوشیار و مراقب باشید.
در مقطع کنونی، به طور جد، از همه گویندگان و دستاندرکاران و مسئولین کشور و مدیران رسانهها و مطبوعات میخواهم که خود را از معرکهها و معرکه آفرینیها دور کنند و مواظب باشند که ناخودآگاه ابزار دست افکار و اندیشههای تند نگردند و با سعه صدر در کنار یکدیگر مترصد اوضاع دشمنان باشند.”
۱۳۶۷/۴/۲۹
یاد امام و شهدا کتابی ۱۰۰ صفحهای از خاطرات امام خمینی رحمة الله علیه که به کوشش علی اکبری نگارش شده است.
این بخش از سخنان امام رحمة الله علیه با حال و هوای این ایام عجیب تناسب دارد.
اکنون جانشین و یار همیشگی ایشان،سید علی خامنهای دامت برکاته از همه ملت ایران درخواستی دارند و انتظار میرود همگی،با هر نگرش و عقیده سیاسی به این درخواست لبیک گوییم و پشتیبان ولی فقیه و امام امت باشیم.
“اما انتخابات مجلس شورای اسلامی که بسیار مهم است. مجلس شورای اسلامی طبق قانون اساسی ریلگذاری کنندهی آیندهی کشور است. اگر کشور مشکلاتی دارد برای رفع این مشکلات نیاز به قانونگذاری و حضور مدّبرانهی مجلس شورای اسلامی است. این دو انتخابات بایستی با شکوه برگزار بشود.همه کسانی که مخاطبانی دارند وظیفه دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند، علمای اعلام، اساتید دانشگاه، اساتید حوزه، صداوسیما، مطبوعاتیها، جوانها، افراد در داخل خانواده، اینها همه می توانند منادی انتخابات باشند، مردم را، مخاطبان خودشان را به انتخابات دعوت کنند، انتخابات آن وقت انتخابات پرشوری خواهد شد.”
۱۴۰۲/۱۰/۲