ماجراهای من و پست چی
چند روز اخیر یکی از سرگرمی هایم شده گشت و گذار در فضای مجازی نمایشگاه کتاب و جستجوی کتاب ها و البته قیمت های متفاوت هر کتاب که پایین آنها نوشته شده، بالاخره زندگی در اصفهان و حشر و نشر با اصفهانی های محترم باید یکسری خصوصیات را به ما منتقل کند. مگر نه اینکه انسان موجودی اثرپذیر است . ☺️
حدود ده تایی کتاب خریدم ،البته تا به الان.😋
مادرم می گوید دوباره ماجراهای تو و پست چی شروع شد.
سال گذشته تعداد زیادی کتاب سفارش داده بودم .
روز اول وقتی پست چی بعداز کلی تماس بلاخره آدرس را پیدا کرد، مادرم جلوی درب رفتند و هین تحویل کتاب گفتند آقا سعی کن آدرس را فراموش نکنی .
پست چی بیچاره از این صحبت مادرم به اصطلاحی هنگ کرد.
ولی وقتی از فردای آن روز من شدم یکی از مشتری های پروپاقرص اداره پست خودش قضیه را فهمید.
هر روز یک کتاب را برایم می آورد.گاهی دلم به حالش میسوخت و میخواستم بگویم : من کتاب زیاد دارم بزار همه جمع بشه بعد همه را با هم بیار.
ولی دلم نمی آمد و میخواستم سریع کتابها به دست برسد. این علاقه باعث شد از تصمیم منصرف بشم و پستی چی محترم هر روز یک سری هم به منزل ما بزند.
روز آخر بیچاره خودش خسته شد و گفت خانم چند تا دیگه بسته داری ؟
وقتی سوالی نگاهش کردم گفت؛ می خوام همه را جمع کنم یه دفعه برات بیارم .
با لبخند گفتم حاج آقا دیر به این فکر افتادی چون این آخرین بسته است. چیزی نگفت ولی من صدای آخیش گفتن را از نگاهش خواندم . 😄
طوری آدرس منزل ما را حفظ کرده بود که تا چند وقت همه بسته هایی را که به نام طهماسبی بود درب منزل ما می آورد .
وقتی پشت آیفون می گفتم آقا من بسته ندارم عصبانی می شد و می گفت مگه طهماسبی نیستی ؟بیا این ها رابگیر وقت منم نگیر .
باید حتما دم در می رفتم و می گفتم آقای محترم من فاطمه سادات طهماسی هستم این بسته به نام میلاد طهماسبی است تا قانع می شد هر گردی گردو نیست .
فکر کنم چند سال آینده در نمایشگاه کتاب ، با کتابی به این عنوان “ماجراهای من و پستی چی” مواجه شوید و مطمئن باشید نویسنده آن کسی نیست جز من .😎☺️