مسافر مشهد
#عطر_رضوی
#به_قلم_خودم
سالی که سریال پایتخت پخش می شد ،گویی یک سکانس از اولین سفر ما بود.
نوروز سال 83 خانواده پدری من ، که تقریبا خانواده شلوغی هستند ، با کامیون نارنجی رنگ پدرم راهی مشهد شدیم.
پشت کامیون چادر کشی و برق کشی شد.
یک تلویزیون کوچک برای سرگرمی بچه ها و یک کرسی برای گرما تهیه شد.
پشت کامیون اگرچه خیلی سخت بود ولی برای ما بچه ها پر از شیطنت و سرگرمی بود.😅
موقع ناهار و نماز، که در پارک و مسجدی توقف می کردیم. هنگام پیاده شدن از پشت کامیون تمام نگاهها به سمت ما بود.😳
اگرچه آن زمان خیلی تعجب آور نبود و پلیس محترم راهور ایرادی به این نوع سفر نمی گرفت.
وقتی بعد از دو روز به مشهد رسیدیم. در نزدیک پارکی اسکان کردیم.تا به حمام و شیر آب نزدیک باشیم.
خانم ها مسئول تهیه غذا بودند و سریع باید زیارت کرده و خودشان را برای پخت غذا به محل اسکان می رساندند.
من و پسر عموهایم تقریبا در یک رده سنی هستیم و با پدران گرامی راهی حرم می شدیم.
هیچ وقت صحنه ای که روی دوش پدرم مینشستم ، وارد حرم می شدیم و زائرین من را دست به دست از بالای سرشان به ضریح میرساندند فراموشم نمی شود.😍
یکی از فخر فروشی های من و پسر عموها تعداد زیارت کردن هایمان بود.
در راه برگشت سر تعداد زیارت، بحث و دعوا بود.(آن زمان ، زیارت را به معنی بوس کردن ضریح می دانستیم).
عبور از بازار خودش معضلی برای پدرهایمان شده بود ، خصوصاً پدر من.
اگر پسرها تفنگ یا تیر و کمان می خریدند ، من هم باید می خریدم.
وقتی دختر عمه ها عروسک می خریدند، باز هم من باید میخریدم.😂
عروسکی که آن زمان خریدم ، تا چند سال پیش، که خواهر کوچکم صورت آن را با خودکار خط خطی کرد و مثل هیولا شد داشتم.🙁
عکس کاملا واقعی 😃