قسمت یازدهم
مسئولین پذیرش،به خاطر ساعات بیدار باش و خاموشی.از سمت دانش آموزان و معلمین کنایه فراوان شنیدند.فاطمه قربانی یک شب از دست آنها به گریه افتاد و مسئولین با شوخی و خنده دلداریاش دادند.☺️
مسئول آشپزخانه،خانم شیخی به خاطر نوع و کیفیت غذا،هرروز مورد لطف زائرین قرار می گرفتند.البته حق داشتند.یک شب عدس پلو را آنقدر تند کرده بودند که از دماغ همه آتش بیرون میزد.😮💨
ساعت ۴:۳۰ صبح،مسئولین پذیرش درب اتاقها میرفتند.همه را برای نماز بیدار میکردند.بعد از نماز و دعای عهد،مراسم افتتاحیه با سخنرانی حاج آقا رحیمی و آقای جمشیدیان مسئول کاروان شروع میشد.
ساعت ۷:۳۰ دانش آموزان،راهی بازدید از مناطق میشدند.
بعد از راهی شدن دانش آموزان،مثل ماموران شهرداری ماسک زده و دستکش به دست،با کیسه زباله کل آشغالهای محوطه را جمع آوری میکردیم.چقدر زباله جمع کردن با چادر سخت بود.😷
بعد از جمع آوری زباله نوبت خوردن صبحانه میرسید.البته به خاطر بوی آشغال،اشتهایی برای کسی نمیماند.به لطف خانم حیدری از روزهای بعد،زمان خوردن صبحانه قبل از جمع آوری زباله شد.
روز اول،صبحانه تخم مرغ آب پز دادند.فهیمه به خاطر جمع کردن زباله دیر رسید.و همگی صبحانه را خورده بودیم.فهیمه خیلی ناراحت شد و تخم مرغ را با شدت به زمین زد.طوری که کاملا له شد.🥺از آن روز خانم حیدری فرمودند باید همگی صبر کنیم تا باهم غذا بخوریم.
و چه لحظات شیرینی بود.جمع ۲۳ نفره مان هنگام تلاوت دعای سفره.😍
ادامه دارد…
قسمت دهم
ساعت ۹ تا ۲ شب،اوج کار بود و اتوبوسها یکی یکی از راه میرسیدند.
خانم سلحشور و دخترشان ملیحه،مسئول استقبال از زائرین بودند.چون با زغال و اسپند سر و کار داشتند.روزهای بعد به خانم منقلی معروف شدند.😄
مسئولین پذیرش"فاطمه قربانی از بچههای نجف آباد و فاطمه زهرا از بچههای درچه” دانش آموزان را به اتاقها راهنمایی و نکات لازم را بازگو می کردند.
من و تعدادی از دوستان،که هر شب متغیر بودند.بعد از پیاده شدن زائرین به سراغ اتوبوسها رفته و با سربند و پلاک شهدا،آنها را تزئین میکردیم.
شب اول خانم عباسی نمونه کار دادند و فرمودند باید همه را به این صورت نصب کنید.از آنجا که نمونه کار خیلی سخت بود.شبهای بعد به روش خودمان آنها را نصب کردیم.با تیم رسانه هماهنگ شدیم برای ارسال گزارش،یک اتوبوس را به همان نحو استاندارد تزئین و فیلم تهیه شود.آخر هم لو رفتیم.🤓
رانندهها از شیوه ما استقبال کردند.چون چسب کمتری به کار میرفت و سریع تر کار تزئین تمام میشد.
البته در این بین،رانندههای گرامی تزهای مختلفی برای تزئین دادند.که با سکوت من و دوستان مواجه میشدند.
یکی از رانندههای مسن و کم حوصله گفت:الکی وقت خودت و من را نگیر.اینا رو بده من،صبح وقتی سوار شدن نفری یکی بهشون میدم.😐
بعضی از رانندهها،سریع درب اتوبوس را قفل و برای خواب میرفتند.صبح برادران مامور بیدار کردنشان می شدند و کار تزئین انجام می شد.😁
گاهی اوقات کار تزئین تا ساعت۲شب طول می کشید.مسئول اردوگاه پا به پای ما،در اتاق نگهبانی بیدار بود و مراقب که اتفاقی نیفتد.هرچند محیط امن و حفاظت شده بود.ولی این حرکت برادرانه ایشان باعث قوت قلب بود.
با همه شب بیداریها و غرغرهای رانندههای محترم،صبح وقتی ذوق دانش آموزان را هنگام ورود به اتوبوس میدیدیم.کل خستگی شب از بین میرفت.😍
قسمت نهم
بعد از ناهار و نماز به سمت ورودی رفتم.جای زغال و اسپندها را یافتم.میزی که برای استقبال در نظر گرفته شده بود.خیلی توی ذوقم زد از بس کثیف و پر از خاکستر بود.
ناچار شدم برای یافتن وسایل مورد نیاز،به اتاق فرهنگی سرک بکشم.بعد از برداشتن وسایل،متوجه پسرک ۶ساله خانم عباسی شدم که همراه خواهر ۴ سالهاش به اردوگاه آمده بودند.
وقتی متوجه نگاهم شد.به سمتم دوید و گفت:کجا میری؟
گفتم:دم در.اگه دوست داری با من بیا.
از پیشنهادم استقبال کرد و راهی ورودی شدیم.
بعد از یک ساعت،ورودی را مرتب و آماده کردیم.همه با دیدن تغییرات کلی ذوق کردند.
ساعت ۸ شب خادمین دور قبل،با اشک و آه راهی اصفهان شدند.😢
ادامه دارد…
قسمت هشتم
ساعت ۸ صبح بعد از بدرقه زائرین،جلسه توجیهی داشتیم.
خانم عباسی معاون کمیته خادمین و خانم حیدری مسئول گروه،شروع به صحبت کردند.از کرامات شهدا و دعوت خودشان برای خادمی،صحبتهای دلنشینی داشتند.
بعد از آن نوبت به توجیه وظایف و مسئولیتها رسید.
به لطف شهدا،مسئول امور فرهنگی شدم.که شامل بدرقه و استقبال از زائرین،تزئین اتوبوسها و چایخانه بود.
قرار شد یک روز در میان،وقتی اتاقها از زائرین خالی میشود.دو نفری یک اتاق را جارو و مرتب کنیم.
هر روز ۴ نفر مسئول شستن توالتها بودند و این وظیفه خطیر گردشی بود و کسی از آن معافیت نداشت.🥴
روز اول با ساکتترین دختر گروه راهی نظافت اتاق ۱۷ شدم.مرضیه دختر خوب و خیلی کم حرفی بود.از قضا ایشان همگروهی من،برای کمک به امور فرهنگی بود و مسئول چایخانه شد.
بعد از نظافت اتاق حسابی خسته شدیم.ولی وقتی به اتاق نگاه میکردیم لذت بردیم.
شب زائرین جدید تشریف میآوردند و مسئول ما را به خادمین قبلی جهت توجیه معرفی کردند.
مسئول فرهنگی،اتاق و وسایل را به من نشان و طرز تزئین اتوبوس را برایم شرح داد.
اتاق فرهنگی،با موکت۱۲متری قهوهای رنگ فرش شده بود. لکههایی از آثار چایی ریخته شده و چسب قطرهای روی آن خودنمایی می کرد.دورتادور اتاق را جعبههایی،سرریز از بنر و وسایل مختلف اشغال کرده بود.
ادامه دارد…
قسمت هفتم
بعداز نماز به همه جا سرک کشیدم.
از درب ورودی،وارد یک محوطه دلان مانند می شدیم.که سرتاسر آن با تصاویر شهدا،سربند،وصیت نامه و… فضاسازی شده بود.
یک چای خانه با صفا همان ابتدای ورودی قرار داشت.که دل را هوایی موکب های کربلا می کرد.😍
بعداز دلان وارد حیاط اردوگاه می شدیم.وسط حیاط را با ادوات جنگی؛ تانک،مسلسل،تیربار،ماکت شهدا و… فضاسازی کرده بودند.
۱۲اتاق در سمت راست و ۱۲ اتاق در سمت چپ اردوگاه وجود داشت.که هر کدام حسینیه،سرویس بهداشتی و حمام جداگانه داشت.سمت راست مخصوص خواهران و سمت چپ مخصوص برادران بود.
سمت راست اردوگاه،بهداری و دکه فروش لوازم و سمت چپ اتاق مدیریت و نگهبانی قرار داشت.
دورتادور اردوگاه را نخل های سربرافراشته احاطه کرده بود.