#به_قلم_خودم
قسمت چهارم
قرار بود یازدهم صفر،ساعت 5 عصر از ترمینال کاوه به سمت مرز مهران حرکت کنیم.
روز قبل به بازار رفتم.یک جفت کفش و یک جفت دمپایی مناسب،مقداری تنقلات و… خریدم.
هرچه مادرم برای خرید کوله پشتی اصرار کرد.قبول نکردم و گفتم از کوله ای که دارم استفاده میکنم.
خیر سرم قصد صرفه جویی داشتم. 😶
برای بستن کوله پشتی کلی مشورت گرفتم.از سابقه داران این مسیر پرس و جو کردم.گوگل را زیر و رو کردم.آخر کار خودم را کردم و هرچه به نظرم مورد نیاز بود برداشتم. 😅
محتویات کوله پشتی بنده عبارت بود از؛
چون با مقنعه احساس راحتی بیشتری دارم.دو مقنعه مشکی.که حقیقتا برای زیارت رفتن و هنگام عبور از مرز خیلی عالی بود.
دو مانتو خنک نخی،یک شلوار کرپ کشی و یک شلوار پارچه ای مازراتی.
یک دست لباس راحتی پوشیده و مناسب جهت استفاده در موکب.
مسواک،خمیر دندان،نخ وسوزن،ماسک،کرم ضدآفتاب،دستمال کاغذی،لیوان استیل،چفیه جهت استفاده به عنوان حوله،شامپو،برس،جوراب سه جفت،ساق دست،کیف کوچک جهت حمل پاسپورت و پول. 😅
نون خشکه،بیسکویت،ویفر،آجیل،مقداری میوه.
بنابر توصیههای مادرم قرص اسهال.استفراغ.معده درد.سردرد.سرماخوردگی.نبات.خاکشیر آویشن.
چون گوشی همراهم را در مراسم شام غریبان دزد برده بود.از بردن شارژر و هندزفری معاف شدم. 🙂
* عکس کیف گردنی جهت حمل پول و پاسبورت. 😅
#به_قلم_خودم
قسمت سوم
روز هشتم صفر،ساعت 4 عصر خانم قائدی زنگ زدند و بدون مقدمه گفتند:
اسم خودت و نفیسه را برای کربلا نوشتم. تا فردا پولها را واریز کنید.
من کلاً هنگ کردم و گفتم:
ای بابا!خانم قائدی شما هم یه حرفی می زنیا.
من اجازه ندارم بیام.اصلاً نفیسه که پاسپورت نداره.
گفتند:نگران نباش.نفیسه را راضی کردم. امروز برای پاسپورت اقدام کرد.تو هم گوشی را بده به مامانت تا راضیش کنم.
از خدا خواسته سریع گوشی را به مادرم دادم.
چند دقیقه با مادرم صحبت کردند و در کمال تعجب اجازه صادر شد. 😳
یک روز قبل از راهی شدن.وقتی داشتم از بچههای حوزه خداحافظی میکردم.خانم امینی چشمکی زدند و گفتند:
دیدی رقیه خاتون کار راه بندازه.
با این حرف اشکم جاری شد.
حال یک جامانده را جامانده میداند فقط
#به_قلم_خودم
قسمت دوم
سال 98 نزدیک به ایام اربعین،طبق سالهای قبل،اتاق معاون آموزش جای سوزن انداختن نبود.اکثر طلاب درگیر مرخصی گرفتن. جهت شرکت در پیادهروی بودند.
معاون فرهنگی آن سال در حیاط حوزه موکب برپا کرده بود.زنگ تفریح با چای از طلاب پذیرایی میکردند.
اول ماه صفر یکی از کلاس های دو ساعت ما به علت کسالت استاد،کنسل شد.چون ساعت بعد کلاس داشتیم باید در حوزه میماندیم.همگی در حیاط حوزه نشستیم. یک حلقه بزرگ تشکیل دادیم. هر کس حرفی میزد.تمام صحبتها به اربعین و پیادهروی مربوط میشد.
معاون فرهنگی ( خانم قائدی)گفتند:با خواهر و زن عمویشان راهی کربلا هستند. اگر کاروانی سراغ داریم به ایشان معرفی کنیم.
یکی از دخترها سریع گفت:شوهرم کاروان میبره.بیا با ما همسفر شو.
من و دوستم نفیسه به شوخی گفتیم ما هم میآییم و خندیدیم.
در حالی که نه من اجازه خانواده را داشتم و نه نفیسه پاسپورت.
فردای آن روز معاون فرهنگی و بقیه دوستان که حرف ما را جدی گرفته بودند. سراغ مراحل سفر را گرفتند. با ناامیدی جواب منفی دادم و گفتم خانواده اصلاً رضایت نمیدهند و امکانش نیست.
یکی از طلاب به اسم"خانم امینی"که بسیار خانم موجه و معتقدی بودند. وقتی ناراحتی من را دیدند.پیشنهاد دادند برای حضرت رقیه سلام الله علیها نذر کنم تا سفر کربلا روزی ام شود.
من آن زمان به این حرف ها اعتقادی نداشتم.ولی بنابر صحبت ایشان،روز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها لقمهای نان و پنیر و سبزی آماده و بین طلاب پخش کردم.
ادامه دارد…
#به_قلم_خودم
همیشه ایام اربعین کلاس 30 نفره ما،به علت شرکت اکثر طلاب در مراسم پیادهروی اربعین تشکیل نمیشد.
زائرین اباعبدالله از اینکه هم در پیاده روی شرکت میکنند.هم از درس عقب نمیافتند خیلی خوشحال بودند.
ولی حال من و چهار پنج نفر دیگر حسابی گرفته بود.
از زیارت جامانده بودیم و این تعطیلی حسابی کلافه کننده بود.
بعد از ایام اربعین هر روز در،حوزه مراسم استقبال از یک نفر را داشتیم.
انصافا رسم دوستی را به جا میآوردند و با هدیه دادن تربت کربلا داغ دلمان را کم میکردند.
تعدادی از خانمها که مشتری ثابت زیارت اربعین بودند.به اصطلاح آب دیده شده بودند.از شور و شوق این مراسم باشکوه صحبت میکردند. 😍
ولی تعدادی از خانمها که زائر اولی بودند. یا در مراسم پیادهروی شرکت نکرده بودند. از گرمای هوا،تاول زدن پا، عرق سوز شدن، افتادن ناخن شست پا و… صحبت میکردند. 😱
من به قول ضرب المثل معروف
با یک غوره سردیش میشه. با یک مویز گرمیش.
تحت تاثیر قرار میگرفتم.گاهی راغب به شرکت در پیادهروی سالهای آینده گاهی هم منصرف میشدم.
*تا چندسال پیش تا اسم پیاده روی اربعین میومد. خودم را بدون ناخن شست تصور می کردم.
این تصور باعث شد چندسال از شرکت در پیادهروی منصرف بشم. 😥
ادامه دارد…
#راویان_روضه
#به_قلم_خودم
با احتیاط وارد شدم.
کل سالن در سکوت فرو رفته بود.
فقط صدای سخنران به گوش می رسید.
از دختران بعید بود.اینگونه ساکت بنشینند وسخنرانی گوش دهند.😳
کنجکاو شدم و آخر سالن روی صندلی نشستم.
از لابه لای صحبت های سخنران به موضوع پی بردم.
“نقش زنان و دختران در کربلا”
از هانیه همسر وهب نصرانی گرفته تا سکینه خاتون نوعروس و دختر امام حسین علیه السلام.
نقش زنان در کربلا از عصر عاشورا پررنگ می شود.خصوصا عقیله بنی هاشم.
وقتی عصر عاشورا،کسی برای حمایت از خیمه ها نبود. لشکریان ملعون به دختران خردسال،حمله و گوشواره از گوش هایشان کشیدند.
حضرت زینب علیهاالسلام با دیدن این صحنهها و گستاخی لشکریان،غیرت علویشان به جوش آمد.از لشکر مهلت خواستند.
همه زنان و دختران حرم را جمع و فرمودند:
تمام آنچه از زیورآلات همراه دارید.در ظرفی بگذارید.تا آنها را به لشکریان بدهیم.مبادا دست کثیفی به اهل بیت امام علیه السلام برخورد کند.
آری حیا و عفت حدومرزی ندارد.
در اوج خوشی و مصیبت،فضای حقیقی و فضای مجازی باید مراقب بود.
اللهم جعل عواقب امورنا خیرا