خاطرات خادمی شهدا
قسمت بیست و دوم
روزهایی که کارها سبکتر بود.به پیشنهاد خانم حیدری در خوابگاه به صورت حلقه مینشستیم.سمانه جزینی از حافظان قرآن و طلبه سطح سه،مشغول قرائت حدیث کسا میشدند.
بعد از مراسم دعا،بچهها با خوراکیهایی که داشتند از بقیه پذیرایی میکردند.در بین خوراکیها،لواشک و آلبالو خشکههای خانم شیخی طرفدار بیشتری داشت.🤤
وقتی بچهها خسته از راه میرسیدند.خانم شیخی به همراه تیم حسینیه،سفره را چیده و مشغول غذا خوردن میشدیم.
هر وعده غذایی از طرف خانم شیخی یک شگفتانه داشتیم.با انواع ترشی آلو،آلبالو، لیته و…پذیرای ما بودند.😋
گاهی که حوصله سفره پهن کردن نداشتیم و میخواستیم از زیرش در برویم.خانم شیخی مادرانه نصیحتمان کرده و میگفتند:《برای خودتون ارزش قائل باشید.حتی اگر تنها بودین سفره پهن کنید و غذا بخورید.》☺️
یک روز به همراه الناز و فاطمه اکرمی از بچه های تیم رسانه،برای تهیه چای داوطلب شدیم.وقتی سراغ عمو خداداد رفتیم.داخل اتاقک،بغل چایخانه خواب بود.
در چایخانه فقط از داخل باز میشد و سمت بیرونی آن دسته نداشت.وقتی چاره ای ندیدم.در یک حرکت انتحاری از روی اُپن،پریده و وارد چایخانه شدم.
بدون کوچکترین صدایی،کتری را پر کردم.هنگام خروج، دخترها دوربین به دست،در حال شکار لحظهها بودند.🙂
عصر برای کمک به عمو خداداد رفتم.گفتند:《نمیدونم کدوم شیر پاک خوردهای از روی اُپن وارد چایخونه شده.از مدیریت گفتند بیشتر حواسم باشه.فک کنم کار همین سربازها باشه.》
با لبخند حرفش را تایید کردم.😊🤭