خاطرات طنز
11 آبان 1402
برای اولین بار با خاله و پسر خالهام،سوار هواپیما شده بودیم.
کلی مهماندار توضیح داد.گوشیها خاموش،کمربندها بسته و…
بعد از توضیح مهماندار گوشی پسر خالم زنگ خورد و جواب داد.
چون آنتن نمیداد روی صندلی بلند شد.
با صدای بلند گفت:مامان جون نگران نباش ما تا چند دقیقه دیگه می ریم رو هوا.😱
با این حرف کل هواپیما رفت رو هوا.😅
#به_قلم_خودم