واژه عربی"اُم” به معنای ریشه است. سوره حمد که به “اُم الکتاب” معروف شده به این معناست که تمامی مفهوم و معنای آیات قرآن کریم در سوره مبارکه حمد جمع شده است. مادر نیز ریشه زندگی و بنیان خانواده است و کسی که نقش مادری را در دست دارد، تحکیم و مدیریت خانواده در دستان اوست. یک زن موفق، همسر و فرزندان موفقی خواهد داشت، چرا که توانسته نیازهای جسمی و روحی آنها را به خوبی تامین کند. خانواده یک سلول از جامعه است و زنان نقش اساسی این سلول را بر عهده دارند که با ایفای نقش درست خود میتوانند، جامعه را به سوی آینده درخشان سوق دهند. زنان در جامعه به طور مستقیم و غیر مستقیم میتوانند نقش ایفا کنند. در نوع مستقیم، خود زنان در جامعه وظایفی را به دوش میگیرند و در نوع غیر مستقیم، زن با تربیت فرزندان، آنها را به جایگاهی میرساند که میتوانند پست و مقام ارزشمندی را عهدهدار شوند و در راستای خدمت به خلق و جامعه قدمهای محکم و تأثیرگذاری بردارند.
تاریخ دفاع مقدس، پر است از مادران غیور و شجاعی که با تمام توان پای آرمانهای انقلاب و امام ایستادند و به طور مستقیم و غیر مستقیم در این راستا تلاش کردند.
کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است، روایت های مادرانه ی خانم فروغ منهی، مادر شهیدان داوود،رسول و علیرضا خالقی پور به قلم زینب عرفانیان است. مادری که تمام زندگیاش وقف جبهه و جنگ بود. زمانی که همسرش راهی مناطق شد، با بچههای کوچک به مسجد و پایگاه محل میرفت و کمکهای پشت جبهه را انجام میداد. تا اینکه نوبت به پسران جوانش رسید. عزیز دردانه اش را با رضایت خود و بدون حضور همسر راهی جبهه کرد و بعد از چندین هفته، جنازه اش را تحویل گرفت. هنوز سیاه به تن داشت که نوبت به پسر دیگرش رسید. اگرچه دل سوخته و داغدار بود. اما لطافت مادرانه اش مانعی برای راهی شدن پسر دوم به میدان نبرد نشد. رفت و آمدهای پسر دوم، کار خودش را کرد و زمینه را برای حضور پسر سوم، در جبهه فراهم کرد.
روی تابوت علی را باز کردم. در بهشت باز شد. ته تقاری شهدایم. چقدر آرام خوابیده بود. دیگر سرفه نمیکرد. چهل روز زیر آفتاب ماندن، از صورت سرخ و سفیدش چیزی باقی نگذاشته بود. دلم چشمهایش را میخواست. کاش بازشان میکرد و قربان صادقه اش میرفتم. روی صورتش دست کشیدم. خالهای دو طرف دهانش. جلوی آینه که میایستاد، با غصه میپرسید: پس کی ریش درمیارم که خالهام رو بپوشونه؟ آخر هم عمر مثل گُلش به ریش درآوردن قد نداد.
از ایرادها و بهانههای من، به ستوه آمد و همه را فانتزیهایی میدانست که با مطالعه یک دسته از کتابها تقویت میشود. میگفت در کتابهای زندگینامه همه چیز را بیان نمیکنند. فقط یک اطلاعات کلی در مورد خصوصیات اخلاقی خوب و دوران شادی و رفاه بیان میشود و خبری از دعوا،بحث و اختلافات در آنها نیست. بعد از کلی صحبت به این نتیجه رسید که تا اطلاع ثانوی نباید هیچ کتابی در مورد زندگی شهدا،خصوصاً به روایت همسران مطالعه کنم.
چند روزی از رسیدن کتابهای نمایشگاه گذشت. خیلی خودم را کنترل کردم که سمتشان نروم اما نشد که نشد. شروع به مطالعه کردم، اما خبری از خوشی محض، رفاه و آسایش کامل نبود.
ماجرای دختری ۱۶ ساله به همراه پسری ۲۲ ساله که تمام رسم و رسومات را برای رسیدن به همدیگر زیر پا گذاشتند. توجهی به حرف مردم نداشتند و بدون هیچ مراسم عروسی و جشنی راهی خانه مشترک شدند. البته بهتر است بگوییم اتاق مشترک. اتاقی که کتابهای پدرشوهر یک سمت و وسایل مادرشوهر یک سمت دیگر آن قرار داشت. ۵ سال به این شکل زندگی کردند و فرزند اول در چنین شرایطی به دنیا آمد. بعد از ۱۰ سال بلاخره موفق شدند خانهای بسازند و مستقل شوند. اما در چنین اوضاعی، مرد خانواده راهی دفاع از حرم سامرا شد و بعد از آن راهی سوریه و در نهایت به شهادت رسید.
آقا مصطفی ایستاد و زمانی دراز به سبد گل خیره شد. دستش را گرفتم و بردم داخل اتاق. گفتم: از اینکه بهت نگفتن ناراحتی؟
گفت: نه.از این ناراحتم که چرا کسی به من نگفت وقتی رفتی خواستگاری گل ببر؟؟
گفتم: توی فیلمها که دیده بودی!
گفت: باورت میشه من اصلاً فیلم نگاه نمیکردم. موقع خواستگاری خواهر بزرگم هم سربازی بودم.
گفتم: بیخیال! حالا که گذشته!
گفت: آره گذشته، ولی شرمندگی اش برای من مونده!
کتاب رویای بیداری خاطرات زینب عارفی همسر شهید مصطفی عارفی.
کتاب روان و شیوایی که برخلاف اکثر کتاب های زندگینامه شهدا، تنشها و سختیهای یک زندگی مشترک را به خوبی بیان کرده است.
این روزها با پاسخ موشکی ایران، به خود افتخار کردیم.که فرزندان کشوری هستیم که برترین قدرت های جهان جرأت نگاه چپ به او را ندارند.
اما در پس این توانمندی، تلاش شبانه روزی چه کسانی بوده است؟
چه کسانی برای رسیدن به این نقطه، خون دل خوردهاند؟
از طهرانی مقدم، فقط اسمش را شنیده و از حاجیزاده فقط عکسش را دیده بودم.
اینها که سرداران نام آور هستند. بقیه که سربازانی گمنام، در مجموعه موشکی ایران اند.
کتاب خط مقدم، روایتی از دو سال تلاش شهید طهرانی مقدم به همراه تیم موشکی، دررابطه با تشکیل سازمان موشکی، تهیه اولین موشک و دردسرهای انتقال و پرتاب آن به قلم خانم فائضه غفار حدادی نگاشته شده است.
به دماغه هواپیما نزدیک شد. در باز بود.
لولههای دراز موشک از همان بیرون هم دیده میشدند. حاجیزاده گردنش را دراز کرد و داخل هواپیما را دید زد. اولین بار بود که موشکی را از نزدیک میدید. فکر نمیکرد اینقدر دراز و بدقواره باشد. حالا چطور میخواست این درازهای بیقواره را جابجا و پنهان کند؟
نسخه رایگان کتاب در اپلیکیشن فراکتاب.
همه چیز دستشان بود؛ کلی سرباز و اسلحه و توپ و تانک داشتند، اما حریف مردم نمیشدند. ساعت عبور و مرور تعیین میکردند، همان حکومت نظامی، ولی یک حرف امام کافی بود تا مردم بیرون بریزند یا سربازها از پادگانها فرار کنند.
اوستا حبیب خیلی به خط و ربط سیاسی کار نداشت؛ سرش به کار خودش گرم بود. میرفت سر ساختمان و برمیگشت. عوضش خانه رسیده و نرسیده، من شروع میکردم. برایش منبر میرفتم. آنقدر زیر گوشش خواندم که پای او را هم به تظاهرات باز کردم.
تنها گریه کن روایت زندگی اشرف سادات، زنی ۳۵ ساله که در انقلاب و دفاع مقدس برای پیروی از امر ولی فقیه هر کاری توانست انجام داد؛خیاطی، وقف خانه و زندگی برای انجام امور جهادی،تشویق همسر برای حضور در جبهه، موافقت با حضور فرزند در جبهه، شهادت فرزند و…
با مطالعه کتاب یاد صحبت های پدربزرگم افتادم که میگفت: بعضی از زن ها به صدتا مرد می ارزند و شیرزن هستند.
اشرف سادات یکی از شیرزن های ایرانی بود که در زمان خودش خوش درخشید.
چند وقتی میشود ولی فقیه برای بانوان ماموریت ویژهای تعیین کردهاند. انشاالله از این ماموریت سربلند بیرون بیاییم و شیرزن زمانه خود باشیم.
من در آخر صحبتم اشاره کنم به مسئلهی انتخابات. در این قضیّهی انتخابات ــ که من چند روز قبل هم تأکید کردم روی این مسئله ــ شما بانوان و خانمهای عزیز میتوانید نقش ایفا کنید. مهمترین نقش شما هم در داخل خانه است؛ مادرها میتوانند نقش ایفا کنند، وادار کنند فرزندان را و همسر را برای اینکه در زمینهی انتخابات فعّال باشند و درست تحقیق کنند. زنها در برخی از مسائلِ شناختِ اشخاص و راهبردها و جریانها، دقیقتر و ظریفتر از مردها نگاه میکنند و نقاطی را پیدا میکنند؛ [لذا] در شناخت نامزدهای انتخاباتی، در حضور در پای صندوقها، هم در داخل خانه و هم در خارج خانه میتوانید نقش ایفا کنید.
۱۴۰۲/۱۰/۶
مهمان مامان روایت زندگی شهید مسعود آخوندی دانشجوی نخبه اصفهانی است.
روایتهایی از زبان خانواده،دوستان و خود شهید بزرگوار،که به قلم خانم نسیبه استکی نگارش شده است.
روایتهایی از مادری که وابسته تک پسر و دردانهاش بود.ولی این وابستگی مانع رفتن فرزند به میدان جنگ و جبهه نشد.
قسمتی از آخرین نامه شهید به مادرشان؛
مادر!حلالم کنید و رهرو راه من باشید. میدانم بیشتر فشارها را از این به بعد باید تحمل کنید.که شاید بعضیها بگویند شما تحملش را ندارید.
مادر!اشکان پرمهرت را برای همه کس مریز،بگذار آنها که راه ما را نمیشناسند و درک نمیکنند چشمانت را خونین از اشک نبینند.
مادرم!مگذار آنها که معنای عشق و محبت و صفای دل را نفهمیدهاند،به حال رفتن من و دردهای دل تو ندای نُچ نُچ سردهند و هرچه که درد داری و هرچه که خون دل داری،برای همه کس مگو و مریز.
مادر!تو خوب میدانی رفتنم عاشقانه بود. شاید مشکلات این راه را خوب میدانستم؛اما هرگز از حرکت باز نایستادم.
شهادت
1365/10/20