مسیر عاشقی
#به_قلم_خودم
قسمت دهم
بعد از نماز صبح،برای تشکر از لطف صاحب خانه،پول روی هم گذاشتیم و به عنوان هدیه به ایشان دادیم.
هنگام خروج از خانه،یکی از خانم های مسن،مارمولک بزرگی را کنج دیوار نشانمان داد.شب بدون هیچ ترسی درکنارش خوابیده بودیم. 😱 🙃
“از قصد به ما نگفته بود.تا شب آواره کوچه ها نشویم.” 🤕
به سمت حرم حرکت کردیم.تا ساعت 7 باید،به کوچه منتهی به حرم برمیگشتیم.و پیادهروی را آغاز میکردیم.
با خانم قائدی و نفیسه به سمت حرم دویدیم.
از گیتهای بازرسی عبور کردیم.وارد صحن حضرت زهرا سلام الله علیها شدیم.چون صف کفشداری خیلی شلوغ بود.و اجازه بردن کفش به داخل را نداشتیم.یک گوشه کفشها را رها کردیم.
بالاخره وارد صحن اصلی شدیم.
خانم قائدی ایوان طلا و ناودان طلا را نشانمان داد. 😍
خواستیم برای زیارت داخل شویم.ولی سیل جمعیت تا صحن ادامه داشت.با وجود زمان کم،اصلاً امکان زیارت نبود.
همیشه تعریف خوشه انگورهای،ضریح مولا را شنیده بودم.امید داشتم از نزدیک ببینم.ولی نشد. 😭
با دلی بیتاب،مثل فرزندی که از مادر جدایش میکنند.حرم را ترک کردیم. 😢
به اتفاق همراهان،روبه روی گنبد زیارت امین الله خواندیم.
همان جا از مولا،قول یک زیارت دلچسب به تلافی این زیارت هول هولکی را گرفتم. 😃
ادامه دارد…