30 بهمن 1402
من رأی می دهم چون وقتی اکثر شیعیان نسبت به مسائل اجتماعی بی تفاوت باشند کربلا رخ می دهد نه ظهور … بیشتر »
نظر دهید »
29 بهمن 1402
از آنجایی که آرزو بر جوانان عیب نیست. قطعاً آرزو بر نوجوانان هم عیب نیست. همیشه برای اولین انتخاب و رأی اولم کلی برنامه داشتم. دوست داشتم روز انتخابات،همزمان با مراسم عقد یا عروسی ام باشد. با لباس عروس به همراه شاهزاده سوار بر شاسی بلند سفید،پای صندوق… بیشتر »
27 بهمن 1402
من رأی می دهم چون دوست دارم،عشقم میکشه و می تونم . 😅 😂 مشکلیه؟؟ بیشتر »
27 بهمن 1402
من رأی می دهم چون مردمی که حق رأی نداشته باشند و دیگران برایشان تعیین تکلیف کنند، بهتر است بمیرند و زنده نباشند . بیشتر »
22 بهمن 1402
حرکت در پیادهروی اربعین،با تمام سختیهایش شیرین و دلچسب است. هرچند عدهای فاز روشنفکری و انسان دوستانه برمیدارند و توصیه میکنند. هزینه سفر را در کار خیر خرج کنیم. حرکت در راهپیمایی قدس با همه ی ضعف و تشنگی،دشمن کورکن است. هرچند عدهای فاز میهن دوستی… بیشتر »
16 بهمن 1402
“من در میان شما باشم یا نباشم،به همه شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. اکیداً به ملت عزیز ایران سفارش میکنم که هوشیار و… بیشتر »
16 بهمن 1402
در فرازی از زیارت عاشورا آمده است؛ اَلّلهمُ العَنِ العِصابَهَ الَّتی جاهَدَتِ الحُسَینَ وَ شایَعَت وَ بایَعَت وَ تابَعَت عَلی قَتلِه اَلّلهُمَ العَنهُم جَمیعاً. خدایا لعنت کن جمعیتی را که با حسین علیه السلام پیکار کردند و همراهی نمودند و پیمان بستند و… بیشتر »
13 بهمن 1402
هوا حسابی سرد بود. تا زانو در برف فرو میرفتم. سرگرم درست کردن آدم برفی بودم. ننه مشهدی هراسان از خانه بیرون آمد. چادر روی سرش انداخت و به سمت کوچه دوید. صدای گریه مادرم بلند شد. وارد اتاق شدم. مادرم پتو را داخل دهانش گذاشته و گریه میکرد. کنارش نشستم و… بیشتر »
12 بهمن 1402
احساس کرد راشد کنارش نشسته است. سر برگرداند و نگاه کرد. خودش بود؛راشد! پیراهن سپید و بسیار تمیزی بر تن داشت. موهای سیاه و تاب دارش تا پایین گوشهایش میرسید. راشد گفت:《نبینم این قدر ترسان و نگران باشی!》 وقتی با تو هستم نمیترسم راشد! راشد دست اشواق را… بیشتر »
03 بهمن 1402
چند روز با خودم کلنجار رفتم که بلاخره چطوری بروم بنیاد ! از مادر خجالت می کشیدم. راستش رودربایستی داشتم. رویم نمی شد در این باره حرفی بزنم. چندمرتبه کنار مادر نشستم تا قضیه را بگویم؛ ولی حرف دیگری پیش آمد . لیلی منم خاطرات راضیه فدایی همسر جانباز شهید… بیشتر »